طرحوارهی رفع مانع
طرحوارهی مانع
طرحوارهی انحراف جهت
فصل سوم
پیشینهی پژوهش
۳-۱٫استعاره در بلاغت غربی
مطالعات مربوط به استعاره در غرب، از ارسطو آغاز میشود و رد پای افکار او را در آثار بلاغتدانان ایرانی و اسلامی نیز به روشنی میتوان مشاهده کرد.
«واژهی metaphor یعنی استعاره، از واژهی یونانی metaphora گرفته شده که خود مشتق است از meta به معنی «فرا» و pherein به معنی «بردن». مقصود از این واژه، دستهی خاصی از فرایندهای زبانی است که از یک شیء به شیء دیگر فرا برده یا منتقل میشوند» (هاوکس، ۱۳۷۷: ۱۱).
دردایرهالمعارف زبانشناسی اشر ذیل مدخل استعاره چنین آمده: «استعاره آرایهای است که در آن پدیده ها به گونهای یاد میشوند که گویی پدیدهی دیگری است . استعاره یکی از مشخصه های فراگیر زبان بشری و توانایی فهم و کاربرد آن، بیانگر توانش تکامل یافتهی بشری است. به گفتهی ارسطو توانایی کاربرد درست استعاره «نشانهی نبوغ» است… استعاره حوزهی بیان را در زبان افزایش میدهد. از دیدگاه زبانشناختی، استعاره اساساً دربردارندهی پارهگفتارهایی است که گوینده آنها را تولید و شنونده آنها را پردازش میکند» (اشر، ۱۹۹۴: ۲۴۵۲).
دیدگاه های متنوع دربارهی استعاره را در غرب میتوان در چهار گروه ردهبندی کرد: نظریهی مشابهت، نظریهی تعاملی، نظریهی کاربردگرا و نظریهی شناختی (ایبرمز، ۱۳۸۷:۲۴۱-۲۳۸).
۳-۱-۱٫ نظریهیمشابهت
این دیدگاه از زمانی که توسط ارسطو مطرح شد تا گذشتهای نزدیک، شیوهی سنتی تحلیل استعاره محسوب میشد. نظریهی مشابهت بر این باور است که استعاره فاصله گرفتن از کاربرد تحتاللفظی (به عبارتی کاربرد متداول) است و نقش یک تشبیه فشرده یا مجمل (محذوفالادات) را دارد، زیرا دربرگیرندهی نوعی مقایسهی ضمنی میان دو چیز منفک است. بر طبق این دیدگاه، ویژگیهای مقایسه شده قبل از استعاره عملاً وجود داشتهاند؛ میتوان استعاره را به تشبیه تبدیل کرد، بدون آنکه مضمون شناختی (یعنی اطلاعات موجود در استعاره) از دست برود. نقش استعاره صرفاً تقویت تأثیر بلاغی، وضوح سبکی و دلنشینکردن سخن میباشد(همان: ۲۳۸).
۳-۱- ۲٫نظریهی تعاملی
دیدگاه تعاملی استعاره که به عنوان نخستین نظریهی مدرن، جایگزین و رقیب نظریهی سنتی استعاره شد، نخستین بار توسط ریچاردز در کتاب «فلسفهی بلاغت» مطرح گردید. از نظر ریچاردز استعاره، اصل همیشه زنده و حاضر زبان است و آدمی بدون استعاره قادر به سخنگفتن نیست و علاوهبرآن بر شیوهی درک و دریافت ما از جهان و پدیده ها تأثیر میگذارد. ریچاردز مینویسد: «مهارت در تأویل استعارهها میتواند ما را در تکوین و تثبیت باورها و اعتقاداتمان یاری دهد و ما را قادر سازد تا کنترل جهانی را که برای خودمان میسازیم در دست گیریم» (ریچاردز، ۱۳۸۲: ۱۴۲).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
استعاره با درهمآمیختن دریافتهای ما از مشبه و مشبهٌبه معنایی را میسازد که حاصل تبادل آندو است و نمیتوان با تفسیر تحتاللفظی، شباهت آن دو عنصر را بیان کرد. به عبارت دیگر استعاره قابل برگشت و تقلیل به زبان حقیقی نیست (زنگویی و دیگران،۱۳۸۹:۸۱-۸۲).
«استعاره به جای آنکه جانشین باشد، جانشین ناپذیر است. استعاره گاهی چیزی را میگوید که قبلاً گفته نشده است و به شیوهی دیگری غیر از شیوهی استعاری قابل بیان نیست» (استیور، ۱۳۸۰: ۳۵).
ماکس بلک دیدگاه ریچاردز را گسترش داد. طبق نظر او هر بیان استعاری متشکل از دو جزء است: موضوع اولیه (چارچوب)؛ یعنی بخشی از استعاره که در معنی تحتاللفظی خود به کار رفته است و موضوع ثانویه (تأکید)؛ یعنی عنصری که معنایی غیر تحتاللفظی و استعاری دارد؛ مثلاً در جملهی «انسان گرگ است» انسان موضوع اولیه و گرگ موضوع ثانویه میباشد.گام بعدی در فهم استعاره «تحلیل» یا فیلترکردن اطلاعات میباشد. ما فقط برخی از اطلاعات مربوط به موضوع ثانویه را بر حسب بستر و متن کاربرد استعاره، به موضوع اولیه منتقل میکنیم؛ مثلاً در مثال فوق، ما صرفاً بعضی از خصوصیات گرگ مثل درنده بودن را به انسان منتقل میکنیم و حال آنکه وجوهی دیگر چون چهارپا داشتن از سد فیلتر ما عبور نمیکنند. این انتقال اطلاعات دوطرفه است. از همینرو، نام تعاملی برای این دیدگاه اتخاذ شده است. چنانکه با شنیدن مثال فوق ما وجوه انسانی را به گرگ نسبت میدهیم (شیخرضایی، ۱۳۸۸ :۶۲).
۳-۱-۳٫ نظریهی کاربردگرا
دیدگاه کاربردگرا به کاری که استعاره انجام میدهد نظر دارد. دونالد دیویدسن در مقالهی معروفش با عنوان «معنای استعارهها» (۱۹۷۸) بر این باور است که میان معنای تحتاللفظی و معنای استعاری تفاوتی وجود ندارد. از نظر او مسألهی استعاره ، کنشی است نه معنایی؛ به عبارت دیگر استعاره، استفاده از یک جملهی صریح است با این قصد که توجه ما را به چیزی که ممکن است آن را نادیده بگیریم، جلب کند (زنگویی و دیگران، ۱۳۸۹:۸۴ و ایبرمز، ۱۳۸۷: ۲۳۹). به نظر موحد «دیویدسن همان حرفی را میگوید که قرنها قبل سکاکی در مفتاحالعلوم گفته بوده: «هنگامی که انسان شخص معینی را مورد اشاره قرار میدهد و میگوید: «شیر میآید»، یک جمله به جای دو جمله به کار برده است. یکی آنکه فلان شخص میآید و دیگر آنکه فلان شخص مصداق ماهیت شیر است… در مورد عمل استعاره هیچگاه لفظ از جای خود تکان نمیخورد و در غیر معنای اصلی استفاده نمیشود…متکلم مدعی است که مشبه اساساً از مصادیق مشبهٌبه است» (موحد،۱۳۸۹: ۳۹).
۳-۲٫استعاره در بلاغت اسلامی – ایرانی
در بلاغت سنتی استعاره در حوزهی بیان جای دارد و غالباً آن را از مختصات ادبیات و زبان ادبی میدانند. اولین متنی که به استعاره پرداخته، نوشتهی ابو ذکریا یحیی بن زیاد کوفی، ملقب به فرا میباشد. فرا استعاره را نامیدن چیزی جز با نام اصلیاش معرفی میکند (صفوی،۱۳۸۳: ۲۶۵). جاحظ نیز تعریف فرا را عیناً نقل میکند (افراشی، ۱۳۸۱: ۷۵). ابوهلال عسگری استعاره را انتقال عبارت از مورد استعمال لغویاش به مورد دیگری به معنی خاص میداند. عبدالله بن معتز استعاره را جانشین کردن کلمهای برای پدیدهای معرفی میکند که پیش از این به آن کلمه شناخته نشده باشد(صفوی، ۱۳۸۳ :۲۶۵). سرانجام پیشوای بلاغت، عبدالقاهر جرجانی در اسرارالبلاغه چنین میگوید: « آگاه باش که استعاره فی الجمله این است که واژهای درهنگام وضع لغت اصلی شناخته شده باشد و شواهدی دلالت کند که در هنگام وضع بدان معنی اطلاق میشده و سپس شاعر یا غیر شاعر این واژه را در غیر آن معنی اصلی به کار گیرد و این معنی را به آن لفظ منتقل سازد، انتقالی که نخست لازم نبوده و به منزلهی عاریت است» (جرجانی، ۱۳۷۴ :۱۸). براساس آرای جرجانی استعاره نوعی جانشینی معنایی بر حسب تشابه است و این دقیقترین تعریفی است که دربارهی این پدیده میتوان به دست داد(صفوی،۱۳۸۳: ۲۶۶).
تعریف استعاره در میان محققان معاصر نیز در محدودهی همین تعریفها سیر میکند. جلالالدین همایی(۱۸۱:۱۳۷۴) استعاره را «استعمال لفظ در معنای مجازی به واسطهی مشابهت با معنای حقیقی» تعریف میکند. شفیعی کدکنی مینویسد: «شاید بتوان گفت که اغلب استعارههای شعری، سابقهی زمانی تشبیه دارد؛ یعنی در آغاز، تشبیهی است و در طول زمان… خلاصه میشود و به گونهی استعاره در میآید»(۱۱۸:۱۳۷۵). وجه مشترک تمام این تعریفها آن است که استعاره انتقال و کاربرد واژهای از معنای اصلی خویش در معنا و مفهومی دیگر است که میتواند بر اساس تشبیه باشد. از میان نگاه های جدید میتوان به تعریف صفوی اشاره کرد: «استعاره به دلیل انتخاب واحدی به جای واحد دیگر از روی محور جانشینی روی میدهد و واحد انتخاب شده در مفهوم واحدِ از پیش موجود کاربرد مییابد» (صفوی، ۱۳۸۳ : ۲۶۳).
مباحث مربوط به استعاره نیز همانند تعریف آن در بلاغت اسلامی – ایرانی از گذشته تا حال و در کتابهای معانی و بیان مطرح شده و تفاوت چندانی باهم ندارند. در اینجا این مبحث از کتاب بیان سیروس شمیسا نقل میشود.
سیروس شمیسا (۱۳۷۶)
شمیسا بیش از ۵۰ صفحه از کتاب «بیان» خود، یعنی از صفحهی ۱۵۳ تا ۲۰۸، را به بحث پیرامون استعاره و انواعش اختصاص داده است. وی در تعریف استعاره میگوید: «استعاره در لغت مصدر باب استفعال است، یعنی عاریه خواستن لغتی را به جای لغت دیگری؛ زیرا شاعر در استعاره، واژهای را به علاقهی مشابهت به جای واژهی دیگری به کار میبرد» (۱۳۷۶: ۱۵۳). وی استعاره را هم نوعی مجاز میداند و هم نوعی تشبیه. «مهمترین نوع مجاز، مجاز به علاقهی مشابهت است که به آن استعاره میگویند» (همان) و «استعاره همان طور که از مجاز بیرون میآید، از تشبیه هم قابل اخذ است. استعاره و تشبیه هر دو یکی هستند و استعاره در حقیقت، تشبیه فشرده است» (همان: ۱۵۴).
یکی از مواردی که شمیسا در همان آغاز بدان اشاره میکند، این است که قدما مقولهی استعاره را به خاطر اهمیت و گستردگی آن، جدا از مقولات مجاز و تشبیه مورد توجه قرار دادند و اصطلاحات ویژهای برایش به کار بردند، اما وی از همان اصطلاحات پیشین استفاده میکند و میگوید: « در بحث استعاره، به مشبه مستعارٌله، و به مشبهٌبه مستعارٌمنه، و به لفظ استعاره مستعار، و به وجه شبه جامع میگویند» (همان:۱۵۷).
شمیسا سپس به دستهبندی استعاره از چندین منظر میپردازد. از دیدگاه وی دو نوع استعارهی مفرد و مرکب وجود دارد. استعارهی مرکب، که نام دیگر آن استعارهی تمثیلیه است، به استعارهی در جمله گفته میشود. «آب در هاون کوبیدن ممکن (متعارف) نیست و مراد از آن به قیاس (علاقهی شباهت) عملی لغو ابلهانه است» (همان: ۱۹۴). اما استعارهی مفرد که یک واژه است، خود دارای زیر شاخه های متنوعی است. استعارهی مفرد به پنج دستهی استعارهی نوع اول، نوع دوم، قیاسیه، اساطیری، و مشاکله تقسیم میشود.
استعاهی قیاسیه به باور شمیسا، به تبعیت از ارسطو در کتب بلاغی غربیان مطرح شده است؛ اما در کتب ما نیامده است و به استعارهای گفته میشود که با قضایای تمثیلی فهمیده میشود. «چون نسبت شامگاهان با روز همان نسبتی است که پیری با عمر انسان دارد، می توان از شامگاهان به پیری روز تعبیر کرد و از پیری به شامگاهان عمر عبارت آورد» (همان: ۱۸۳).
استعارهی اساطیری به استعارهای گفته میشود که از دوران قبل از ادبیات و عصر اساطیر به جا مانده است و گاهی در آثار شاعران خود را نشان میدهد؛ مثلاً «عطار در منطق الطیر در مورد باز که رمز روح است میگوید:
مرحبا ای مرغ زرین خوش درآی گرم شو در کار و چون آتش در آی
که به قول ما مرغ زرین استعاره از باز است؛ اما جالب است که در عصر اساطیر (به قول نورترپ فرای) که قبل از عصر ادبیات و فرهنگ بوده است، شاهین یا عقاب سمبل خورشید بود و از این رو در آیین مهر پرستی جنبهی تقدس داشت و از این روست که شاعر ناخودآگاه صفت زرین را که در اصل صفت خورشید است، برای آن ذکر کرده است» (همان: ۱۹۸-۱۹۷).
استعارهی مشاکله نیز به استعارهای گفته میشود که در آن دو واژهی همشکل در کنار هم آورده شوند، مانند این بیت از خیام:
«بهرام که گور میگرفتی هـــمه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت»
اما از این تقسیمات فرعیتر که بگذریم به تقسیمات اصلیای میرسیم که شمیسا آنها را به دو دستهی نوع اول و نوع دوم تقسیمبندی کرده است. وی معتقد است که استعاره، فقط میبایست به نوع اول، که آن را مصرحه مینامد، اطلاق میشد و استعارهی نوع دوم، یا مکنیه را قدما به اشتباه، استعاره مینامند؛ زیرا «در همه ی انواع استعاره با مشبهٌبه سر و کار داریم، جز در این نوع اخیر که مشبه ذکر میشود… و آن را در دل و ضمیر خود به جانداری تشبیه می سازند. پس ساختمان استعارهی نوع دوم اساساً مطابق الگوی سایر استعارهها نیست» (همان: ۱۸۲). البته وی تصریح میکند که همچنان از سنت تبعیت کرده و استعاره ی مکنیه را هم به عنوان نوعی استعاره میپذیرد. او این استعاره را براساس شکل به دو زیرشاخه ی اضافی و غیر اضافی تقسیم میکند. هنگامی که بگوییم «چنگال مرگ یا عزم تیز گام» (همان: ۱۷۲) استعارهی مکنیهی اضافی به کار بردهایم؛ ولی مثلاً در بیت زیر با تشبیه زمانه به نقاش یا بازیگر، به دلیل فاصله افتادن میان زمان و نقش، استعاره ی مکنیهی غیر اضافی داریم:
«هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آیینهی تصور ماست»
پرسونیفیکاسیون نیز، نوعی دیگری از استعارهی مکنیه است که مشبهٌبه در آن انسان است و به آن تشخیص هم میگویند.
شمیسا به تفصیل در باب استعارهی نوع اول یا مصرحه سخن میگوید و از شش منظر متفاوت به بررسی آن میپردازد. این شش منظر عبارتند از تقسیم بندی براساس دو سوی، لفظ مستعار، دو سوی و جامع، نوع جامع، حضور جامع، و نوع دو سوی.
همانگونه که اشاره شد، استعارهی مصرحه به استعارهای گفته میشود که مشبهٌبه در آن بیاید. این استعاره به نوبهی خود به سه زیر شاخه دیگر تقسیم میشود. در استعارهی مصرحهی مجرده، مشبهٌبه و یکی از ویژگی های مشبه میآید، مانند این بیت از روکی:
«همی ندانی ای آفتاب غالیه موی که حال بنده از این پیش برچه سامان بود»
در استعارهی مصرحهی مرشحه، مشبهٌبه همراه با یکی از ویژگیهای مشبهٌبه و قرینهای خفی میآید، مانند این بیت از حافظ که انگشتری و نگین از ویژگیهای مشبهٌبه هستند:
«از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد»
در استعارهی مصرحهی مطلقه نیز مشبهٌبه همراه با ویژگیهای مشبهٌبه و مشبه میآید؛ مانند این بیت از شاملو که در آن نشستن و باز ایستادن از ویژگیهای برف و ابروی و موی سپید از ویژگیهای پیری هستند:«نه، این برف را / دیگر سر باز ایستادن نیست/ برفی که بر ابروی و موی ما مینشیند» (همان:۱۶۲).
شمیسا سپس در ارزیابیای آماری و ارزشمدارانه به مقایسهی این سه نوع استعارهی مصرحه میپردازد و معتقد است:«بهترین نوع استعارهی مصرحه، مطلقه است، زیرا نه مثل مجرده زودفهم و نه مثل مرشحه دیرفهم است. از نظر آماری نیز به نظر میرسد که فراوانترین نوع، مطلقه و کمیابترین گونه مرشحه باشد» (همان:۱۶۹).
استعاره را از نظر لفظ مستعار میتوان به دو گونهی اصلی و تبعی تقسیم کرد؛ به این صورت که اگر استعاره اسم باشد به آن اصلیه میگویند و اگر فعل یا صفت باشد، تبعیه است.
یکی دیگر از تقسیمبندیهایی که از منظر آن میتوان استعارهی مصرحه را به شش نوع متفاوت دستهبندی نمود، تقسیمبندی بر اساس دو سوی و جامع است. بر این اساس ممکن است دو سوی حسی و جامع حسی، دو سوی حسی و جامع عقلی، دو سوی حسی و جامع هم عقلی و هم حسی، دو سوی عقلی و جامع عقلی باشند؛ مثلاً اگر صورت را در سرخی به گل تشبیه کنیم، استعارهای به کار بردهایم که در آن هم دو سوی و هم جامع حسی هستند؛ اما مثلاً اگر تن را، از نظر بی ارزش بودن به خر تشبیه کنیم، دو سوی حسی و جامع عقلی است.