به اعتبار دیگر ولایت بر دو نوع است:
۱- ولایت خاص؛ عبارت از ولایتی است بر فرد یا افرادی خاص
۲- ولایت عام؛ ولایتی است بر تمامی افراد جامعه اسلامی، مانند ولایت از سوی ولی امر عادل (همان)
۱-۱-۷ اولاد
اولاد، جمع ولد به معنی فرزند است. « اولاد » به دو مفهوم عام و خاص به کار می رود:
به معنی عام شامل تمام کسانی است که از نسل شخصی به طور مستقیم به وجود آمده اند، خواه بی واسطه باشد یا با واسطه. در این تعریف نواده های شخص نیز، هر اندازه پایین برود، در زمره اولاد است. اما به معنی خاص به کسانی گفته می شود که بی واسطه از نسل شخصی به وجود آمده اند. نکته ای که در مورد اولاد به معنی خاص آن باید گفته شود این است که در قانون مدنی و فقه « اولاد » به اطفالی گفته می شود که دارای نسب مشروع هستند و قانون آنها را وابسته به پدر یا مادر و یا هر دو می داند. کودکانی که دارای نسب مشروع نیستند با پدر و مادر طبیعی خود نسبتی ندارند و نمی توان آنها را « ولد » یا فرزند نامید. ( کاتوزیان، ۱۳۸۴ : ۳۲۱ )
اما گاهی اوقات لفظ فرزند در غیر این معانی به کار برده می شود، یعنی اینکه هیچ گونه رابطه نسبی و خونی وجود ندارد و در عین حال یکی از آنها دیگری را فرزند خود می خواند، رابطه موجود بین اینها که به تجویز قانون می باشد که یک رابطه فرضی و حکمی است، رابطه سرپرستان و کودک یا نوجوان که بین طرفین و به حکم قانون ایجاد می شود. درجه وابستگی فرزندی که به این صورت پذیرفته می شود با متقاضیان سرپرستی تابع احکام قانونی است.
۱-۲ فرزند خواندگی و سیر تحول آن
فرزند خواندگی از حیث لغوی از « فرزند خواندن » و به این معنی است که شخص بیگانه ای را که با او نسبت فرزندی ندارد، فرزند خود بخواند. ( دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۰۰۴۲ )
معادل انگلیسی این واژه « Adoption » که از واژه Adopt گرفته شده که به معنای قبول کردن، پذیرفتن، مربوط ساختن و نامگذاردن آمده است. ( آریانپور، ۱۳۸۴ : ۲۹۸ )
و معادل عربی آن « دعی » است همچنین واژه « دعی » مشتق از « دعو، دعا » است که به معنای صدا زدن، خواندن، دعوت کردن، نامیدن است. ( آذرنوش، ۱۳۸۶: ۱۹۷ )
در زبان عربی « تبنّی » را نیز معادل فرزندخواندگی آورده اند و در لغت مصدر باب تفعّل از ریشه « بنو » به معنای پسرخواندگی، فرزندخواندگی و پسر گزیدن است و در فقه کسی را که پسر حقیقی شخصی نباشد توسط وی به پسری برگزیدن را تبنّی گویند. ( انصاری و طاهری، ۱۳۸۸، ج ۱ : ۶۲۶ )
اما در اصطلاح، فرزندخواندگی یک عمل حقوقی است که موجب پیدایش رابطه فرزندی صوری میان زن و مرد یا احدی از آنان از یک سو و فرزندی که متعلق به آنان نیست می شود. ( جعفری لنگرودی، ۱۳۸۷، ص ۴۹۷ )
سرپرستی که در کشورهای غیراسلامی به صورت فرزندخواندگی انجام می گیرد سابقه نسبتاً طولانی دارد و در ادوار مختلف با اهداف گوناگون مورد توجه قرار گرفته است.
در ایران با وجود سابقه پذیرش نهاد فرزندخواندگی در دوران حکومت ساسانیان و اعتبار آن نزد زرتشتیان با نفوذ اسلام منسوخ گردید. ولی به علت فواید فردی و اجتماعی و نیاز مردم جامعه و استقرار عدالت و حمایت از کودک و نوجوان سرپرستی این افراد مورد توجه قرار گرفته است (امامی،۱۳۷۸ : ۲۲ ) که در ادامه تحولات فرزندخواندگی را بیان خواهیم کرد که دچار چه دگرگونی هایی شده است.
۱-۲-۱ فرزندخواندگی پیش از اسلام
در بین اقوام و قبایل عرب در شبه جزیره عربستان، قبل از ظهور اسلام، فرزندخواندگی یا « تبنی » بسیار رواج داشت؛ به گونه ای که وقتی کودکی را به فرزندی می پذیرفتند همه آثار فرزند بطنی را بر او مترتب می کردند، از جمله اینکه فرزندخوانده از پذیرنده فرزند ارث می برد و زوجه فرزندخوانده مثل زوجه فرزند واقعی عروس پدرخوانده محسوب می گردید. بنابراین ازدواج پدرخوانده با زوجه پسرخوانده مباح و مجاز نبود. در نتیجه اگر فرزندخوانده زوجه خود را طلاق می داد و یا در اثر فوت یا کشته شدن فرزندخوانده زوجه اش بیوه می شد پدرخوانده مجاز نبود با زن پسرخوانده ازدواج کند که این طرز تفکر در میان مردم قوت داشت و در ابتدای پیدایش اسلام نیز با شدت و تعصب فراوان رعایت می گردید. ( خراسانی، ۱۳۷۵، ج ۱ : ۲۸۳ )
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بر این اساس فرزندخوانده ها از تمام حقوقی که فرزندان حقیقی برخوردار بودند از جمله ارث برخوردار بودند، چه آنکه در زمان جاهلیت مردم از سه طریق از یکدیگر ارث می بردند که عبارتند از:
۱- نسب که در اولاد مذکر و جنگجویان مرد منحصر بود و از این رو زنان و کودکان از ارث محروم می شدند.
۲- از طریق فرزندخواندگی، یعنی به فرزندی گرفتن فرزندان دیگران، که صیغه ای شبیه عهد و سوگند ( ولاء ) داشته است.
۳- از طریق عهد و سوگند که از آن به ولاء تعبیر می شده؛ به گونه ای که فردی به شخص دیگر در حالی که دست یکدیگر را گرفته بودند می گفت « دمی دمک وهدمی هدمک و ناری نارک و حربی حربک و سلمی سلمک و ترثنی و ارثک و تطلب بی و اطلب بک و تعقل عنی و اعقل عنک » پس از آن فرد هم پیمان به مقدار یک ششم از میراث هم پیمان خود ارث می برد. ( رحیمی، ۱۳۸۸ : ۷۶ )
بنابراین همان گونه که گفته شد در ارتباط با یکدیگر رابطه نسب حقیقی را برقرار می کردند و قرابت ناشی از نسب واقعی را حاکم بر خودشان می دانستند و فرزندخواندگی را موجب ایجاد نسب و قرابت می دانستند.
۱-۲-۲ فرزندخواندگی پس از ظهور اسلام
اساس تلاش اسلام و پیغمبر صلی الله علیه و آله بر شکستن بت های نفس و نابود کردن بسیاری از معیارهای غلط دوران جاهلیت و جایگزین کردن ارزش های واقعی و کرامت های انسانی بر مفاخر واهی قبیله ای و عشیره ای و برتری دادن تقوا بر قدرت مادی و ظاهری و استقرار عدالت و ریشه کن کردن اختلاف طبقاتی استوار بود و برای نیل به این هدف طرق مختلفی را می پیمود و از ابزار متفاوتی استفاده می کرد. (امامی، ۱۳۷۸ : ۲۹)
از جمله اقدام پیغمبر در این زمینه این بود که از زینب دختر عمه خود که مادرش از قبیله قریش و پدرش از قبیله معروف اسدی بود برای زید فرزندخوانده خود خواستگاری کرد. زیدبن شراحیل کلبی از قبیله بنی عبدود به روایتی برده و اسیری بود که شخص به نام حکیم بن خرام از بازار عُکاظ خریداری و در مکه به خدیجه همسر پیغمبر ( ص ) فروخت و خدیجه زید را به همسر خود بخشیده بود که بعد از مدتی این غلام آزاد شد و پیغمبر ( ص ) او را به فرزندخواندگی پذیرفت. (گرجی، ۱۳۷۹ : ۳۱)
همان طور که گفته شد، پیغمبر ( ص ) از زینب که زنی صاحب جمال بود برای زید، فرزندخوانده خود که مردم عرب او را زید بن محمد می نامیدند، خواستگاری کرد و زینب به ازدواج زید درآمد. ولی شاید به این علت که جامعه آن زمان و طرز تفکر مردم هنوز آمادگی پذیرش فکر بلند پیغمبر ( ص ) را نداشت این وصلت ادامه نیافت و بعد از مدتی بین زید و زینب اختلاف پیش آمد و توصیه پیغمبر ( ص ) بر ادامه زندگی این دو نفر مفید واقع نشد و سرانجام زید و زینب از هم جدا شدند و بعد از وقوع طلاق و انقضای عده، پیغمبر ( ص ) زینب را به ازدواج خود درآورد. بدین منظور زید را برای این خواستگاری مأمور کرد بعد از وقوع ازدواج بین پیغمبر ( ص ) و زینب که در نظر اعراب نوعی خرق عادت بود مورد اعتراض شدید مردم، خصوصاً دشمنان پیغمبر ( ص ) گردید و بر او خرده گرفتند که چرا پیغمبر ( ص ) برخلاف رسم عرب با عروس خود ازدواج کرده است ولی ما را از آن نهی می کند. پیغمبر ( ص ) در برابر اعتراضات شدید مردم و در دفاع از عمل خود فرمودند: من پسری ندارم تا عروسی داشته باشم و چون زید فرزند صلبی من نیست، خرق عادت نشده و در نتیجه با عروس خود ازدواج نکرده ام، چرا که فرزندخوانده فرزند نیست. (حلی، ج ۲ : ۷۴۵)
ابتدا باید بررسی شود که قرآن کریم در این زمینه چه حکمی دارد، فقهای شیعه برای استنباط و بیان حکم شرعی فرزندخواندگی به آیات استناد کرده اند. البته در این زمینه احادیثی نیز ذکر شده است، اما کتاب قرآن به عنوان اولین ادله استنباط احکام شرعی در نظام حقوقی امامیه، مورد نظر فقهاست از این رو احادیث مزبور مفسری برای آیات قرآن به شمار می روند.
آیاتی که فقها و مفسران شیعه حکم نفی فرزندخواندگی و حرمت آن در اسلام را از آن استنباط کرده اند آیات ۴-۵-۳۷-۴۰ سوره مبارکه احزاب می باشد. شأن نزول این آیات زیدبن حارثه، پسرخوانده ی رسول خدا ( ص ) می باشد ولی فقها از این آیات حکم کلی فرزندخواندگی را استنباط کرده اند و گفته اند فرزندخواندگی در اسلام نسخ شده و احکام مربوط به آن از بین رفته است.
آیه ۴ سوره مبارکه احزاب می فرماید:
« … وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ »
… خداوند فرزندخوانده های شما را فرزند حقیقی شما قرار نداده است، این سخن شماست که به دهان می گویید، اما خداوند حق را می گوید و اوست که به راه راست هدایت می کند.
آیه ۵ می فرماید:
« ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا »
آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است و اگر پدرانشان را نمی شناسید آنها برادران دینی و موالی شما هستند. اما گناهی بر شما نیست در خطاهایی که از شما سر می زند ( و بی توجه آنها را به نام دیگران صدا می زنید )، ولی آنچه را از روی عمد می گویید ( مورد حساب قرار خواهد داد ) و خداوند آمرزنده و رحیم است.
با توجه به مدنی بودن این سوره و با توجه به آیات مورد نظر که به بیان حکم می پردازد، می توان اطمینان پیدا کرد که این آیات نیز در مدینه، یعنی بعد از هجرت پیامبر اکرم ( ص ) نازل شده است. به بیان دیگر حکم فرزندخواندگی تا قبل از نزول این آیات در مدینه به همان روال و رسم و رسوم جاهلیت بوده است.
شأن نزول آیات: در اکثر قریب به اتفاق تفاسیر و کتب فقهی ذکر حکم فرزندخواندگی با تفاسیر آیات مزکور و بیان شأن نزول آیات همراه بوده است و گفته اند که این آیات درباره زیدبن حارثه و زینب بنت جحش می باشد. در ذیل آیات مزبور آمده است: قتاده و مجاهد و ابن زید گفته اند که این آیه درباره زیدبن حارثه نازل شده است. ( غریب، ۱۳۸۷، ص ۱۰۵ به نقل از شیخ طوسی، ۱۴۰۹ ق، ج ۸، ص ۳۱۵ / طبرسی، ۱۴۱۵ ق، ج ۸ : ۱۱۹).
در تفسیر این آیات نیاز است که به ابتدای آیه چهارم سوره احزاب هم اشاره ای شود:
« مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ … »
خداوند در سینه مرد دو قلب قرار نداده است، در تفسیر آیه گفته شده است: هر کس فقط می تواند یک قلب داشته باشد؛ بدین معنا که نمی تواند در قلب در آن واحد هم کفر و هم ایمان باشد. در تفسیر همچنین آمده است: این قسمت آیه به بقیه آیه مربوط است که می فرماید: « وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ » و فرض است همچنان که یک نفر نمی تواند صاحب دو قلب باشد، انسان نیز در آن واحد نمی تواند فرزند غیر و کس دیگر باشد. (همان : ۱۰۶)
البته با توجه به اینکه آیه در رابطه با حکم فرزندخواندگی است و همچنین در قسمت بعدی آیه آمده است که خداوند فرزندخوانده را فرزند انسان قرار نداده است چه بسا قسمت اول آیه « مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ » نیز برای تقرب به ذهن این مطلب باشد که فرزندخوانده فرزند انسان نیست. (همان : ۱۰۷)
و در ادامه آیه ۴ سوره احزاب آمده است که این گفتاری است که از زبان شما گفته می شود؛ یعنی شما می گویید فرزندخوانده فرزند کسی است که او را پذیرفته است ولی نزد خدا حقیقت ندارد و خداوند حق را می گوید و او هدایت می کند یعنی راه حقی که شما را به ثواب می رساند، مرحوم طبرسی در تفسیر « وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ » می گوید: خداوند حق را می گوید که اعتقاد به آن واجب است و حقیقت برای اوست. فرزندخوانده به واسطه فرزندخواندگی، فرزند انسان نمی شود. (همان)
آیه چهارم سوره احزاب زمینه را برای اذهان آماده می کند که فرزندخوانده فرزند واقعی نیست و بعد در آیه پنجم این سوره بیان می شود که آنها را به نام پدرانشان بخوانید که عادلانه تر است و اگر پدرانشان را نمی شناسید برادران دینی شما هستند، پس بگویید برادر یا فرزندان عمو یا عمه شما. در نهایت آیه می فرماید: « وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ »؛ یعنی بر شما در نسبت دادن او به پدرخوانده حرجی نیست هنگامی که گمان بردید که پدرش می باشد و نمی دانستید که او « فرزندخوانده » فرزندش نیست، پس خدا به واسطه آن شما را مؤاخذه نمی کند، اما گناه است در آنچه که قلب های شما عمد و قصد داشته اند که آنها را به غیر پدرانشان بخوانند، پس شما به واسطه آن مؤاخذه می شوید. مرحوم طبرسی از مجاهد نقل کرده اند که شاید منظور از خطا قبل از نهی خداوند باشد و منظور از تعمد بعد از نهی باشد ( که به واسطه نزول آیه نافرمانی در این مورد عمدی محسوب می شود و مؤاخذه دارد ). (همان : ۱۰۸)
در تفسیر کاشف در تفسیر آیات ۴-۵ چنین آمده: خداوند دو قلب در یک جوف یک انسان قرار نداده، پسر واقعی و پسرخواندگی اینها با هم جمع نمی شوند. چون حکمت خدا اقتضاء می کند انسان دارای یک قلب باشد زیرا اگر دو تا شد ممکن است قلب هم مرید و هم کاره، هم عالم و هم ظان باشد و هم دارای یقین و شک در یک حالت باشد و در ارتباطش با فرزندخواندگی می نویسد؛ بنوت و فرزند داشتن در نسب و ریشه اصالت دارد ولی فرزندخواندگی یک چیز عارضی است، فقط اسم است، یک چیز اصیل با غیراصیل یکجا جمع نمی شود. (مغنیه، ۱۳۸۶، ج ۶ : ۳۱۷)
در تفسیر مراغی چنین آمده: شیخان و ترمذی و نسائی از ابن عمر نقل کرده اند که زیدبن حارثه را زیدبن محمد خطاب می کردیم تا اینکه آیه « ادعوهم لابائهم » نازل گردید. پیغمبر فرموده: انت زیدبن حارثه بن شراحیل … . این آیه ابطال کرد آنچه را در زمان جاهلیت و صدر اسلام بود که اگر مردی فرزندی را به عنوان فرزندخواندگی قبول می کرد، همه احکام فرزند نسبی بر او جاری می شد، ( ذلکم قولکم بافواهکم ) سنت فرزندخواندگی حقیقت ندارد و با فرزندخواندگی نمی توان ادعای نسب کرد.
در تفسیر کبیر فخر رازی آمده است: قوله تعالی: ( قالت النصاری المسیح ابن الله ذلک قولهم بافواههم ) یعنی نسبت شخص به غیر پدر حرفی است که حقیقت ندارد و از قلب خارج نمی شود و نیز داخل قلب هم نمی گردد که حقیقت ندارد. این حرفی است خالی از حقیقت که فقط از دهان خارج شده. عاقل باید سخنش یا از روی عقل و یا بر پایه شرع باشد، موقعی که گفته می شود فلان به فلان یا باید دارای حقیقت باشد یا شرع امضاء کند که ابن پسر او باشد. سخنی که از قلب خارج و دارای حقیقت باشد تعبیر به اقوال می شود و اگر خالی از حقیقت باشد فقط از دهان خارج شده، مثل صدای چهارپایان.
و همچنین آیات دیگری که برای رد فرزندخواندگی به آنها استناد می شود آیه ۳۷ و ۴۰ سوره احزاب می باشد. چون در آن زمان فرزندخوانده را فرزند واقعی خود می دانستند و ازدواج با همسر پسرخوانده در میان عرب حرمت داشت و همسر فرزندخوانده را عروس خود می دانستند، برای اینکه سنت های منحط و بدعت های باطل در بین مردم شکسته شود به امر خداوند، پیامبر ( ص ) با زینب همسر زید ازدواج کرد، این ازدواج که ظاهراً مخالف عقاید و رسوم عرب بود سبب اعتراض مردم و منافقان گردید. (قرشی، ۱۳۷۰، ج ۳ : ۱۹۱)
« … فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً »
… آنگاه چون زید از او حاجت خویش برآورد ( و از او جدا شد ) ما او را به همسری تو درآوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هایشان ( هنگامی که طلاق گیرند ) نباشد و فرمان خدا انجام شدنی است.
و آیه ۴۰ سوره احزاب: « مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا ». محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، او رسول خدا و خاتم پیامبران است و خدا به هر چیزی داناست.
با توجه به مباحث مطرح شده می توان اینگونه استنباط کرد که فرزندخواندگی در نظام حقوقی اسلام منشأ اثر حقوقی نیست به گونه ای که اساتید حقوق هم در کتاب هایشان به این نکته اشاره کرده اند، گفته شده فرزندخواندگی در حقوق اسلام به رسمیت شناخته نشده و یک نهاد حقوقی تلقی نمی شود و منشأ اثر حقوقی نیست. ( صفایی و امامی، ۱۳۸۸ : ۲۷۷ ) و در قانون مدنی ما فرزندخواندگی وجود ندارد و در سنن مذهبی نیز ایجاد این رابطه مباح شناخته نشده است. ( کاتوزیان، ۱۳۸۴ : ۴۴۴ )