بیمار چگونه با افکارش رابطه برقرار میکند و آنها را تجربه مینماید (برای مثال، ماهیت آگاهی تجربی)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
فرد چه نوع باورهایی دربارهی افکارش دارد.
این دو عامل به هم وابستهاند، ولی یکسان نیستند.
در مثالهای توصیف شده در بالا، بیماران افکار خود را درآمیخته با واقعیت[۵۴] تجربه میکنند و از طریق سندرم شناختی-توجهی (CAS) به آنها پاسخ میدهند. در سطح باورهای مربوط به افکار، همهی بیماران بر این باورند که افکار، امیال یا تکانههایشان مهمااند و از معنی یا قدرت خاصی برخوردارند.
درمان فراشناختی، بر کسب شیوهی بدیل تجربه کردن افکار، و تغییر باورهای فرد دربارهی معنی و اهمیت افکار و احساسات تمرکز مینماید. هم چنین درمان، بر تغییر باورهای فرد دربارهی آیینمندیهای وسواسی و راهبردها و ملاکهای درونی نامناسبی که افراد مبتلا به اختلال وسواس برای تعیین سطح تهدید در موقعیتها به کار میبرند، تأکید مینماید.
مدل فراشناختی به رویکردهای درمانی نوآورانهای منجر شده است که با رویکردهای پیشین تفاوت عمدهای دارند. برای نمونه، رویارویی طولانی و مکرر برای ایجاد تغییر شناختی و عاطفی ضروری نیست. در این رویکرد، رویارویی با مدل فراشناختی تلفیق شده و برای آزمودن پیشبینیهای مبتنی بر باورهای فراشناختی به کار میرود.
درمان فراشناختی با بازنویسی[۵۵] طرحهای ذهنی[۵۶] بیمار برای عمل کردن و شناخت، بر تغییر راهبردهای مورد استفادهی او برای هدایت رفتار و پردازش متمرکز میشود. درمان، باورهای فراشناختی دربارهی افکار و نیز شیوهی برخورد افراد با افکار مزاحم خود را به چالش میکشد.
در مورد اخیر، درمان فراشناختی به ایجاد تکنیکهای جدیدی از قبیل رویارویی و انجام پاسخ[۵۷] منجر شده است. در تکنیک رویارویی و انجام پاسخ، بیماران ترغیب میشوند که آیینمندیهای وسواسی خود را به گونهای انجام دهند که آنان را قادر به تغییر ماهیت رابطه خود با افکارشان سازد.
به بیان دقیقتر، به بیمار اجازه داده میشود تا درگیر آیینمندیهای وسواسی خود شود، اما به او آموزش داده میشود که در طول انجام آیینمندیهای وسواسی، افکار وسواسی خود را در ذهنش حفظ نماید.
این فعالیت، وسیلهای برای ایجاد و توسعهی ذهن آگاهی گسلیده و تغییر جهت به سبک فراشناختی تجربه کردن محسوب میشود. در کنار این نتایج، این فعالیت (درگیرشدن در آیینمندیهای وسواسی) میتواند باورهای بیمار در مورد لزوم انجام آیینمندیهای وسواسی را نیز تضعیف نماید.
۲-۲۱- اثربخشی درمان فراشناختی بر اختلال افسردگی اساسی
نتایج حاصل از مطالعات همهگیر شناسی، افسردگی را شایعترین اختلال روانپزشکی گزارش نمودهاند، از سویی به دلیل اینکه تقریباً دو سوم بیماران افسرده به خودکشی میاندیشند و ۱۰ تا ۱۵ درصد آنها از این طریق به زندگی خود خاتمه میدهند، اهمیت توجه به افسردگی به عنوان یکی از اختلالات مهم روانشناختی آشکار میشود (Segal et al., 2002).
تحقیقات نظری بک و توصیف پدیدهی اختلال هیجانی در چارچوب نظریهی طرحواره، هنوز هم توضیحات مفید بالینی و غنی در مورد اختلالهای هیجانی را در اختیار ما قرار میدهد.
با این حال، مشکلات نظریهی شناختی کلاسیک توسط چندین نظریهپرداز مورد توجه واقع شده است .
به عنوان مثال Teasdale and Barnard (1993) چهار مشکل زیر را برای نظریهی شناختی مطرح میکنند :
افکار منفی ممکن است بیش از آن که پیشآیند افسردگی باشند، نتیجهی افسردگی باشند.
نگرشهای ناکارآمدی که در خلال دوره های افسردگی افزایش مییابند، پس از بهبودی به حالت طبیعی باز میگردند.
این مدل فقط با یک سطح شناخت سر و کار دارد.
مدل شناختی بین باورهای سرد و گرم (هیجان و منطق) تمایز قائل نمیشود.
تیزدل و برنارد با ارائه چارچوب کاملتر پردازش اطلاعات[۵۸] و دیدگاه زیر سیستمهای شناختی متعامل[۵۹] سعی کردهاند به همه جنبه های شناختی مؤثر در حفظ افسردگی توجه کرده و از این طریق به حل مشکلات مطرح شده در بالا بپردازند، با این همه نظریهی تیزدل نیز نتوانسته است نقایص نظریهی طرحواره را به صورت رضایتبخشی برطرف سازد. همانگونه که Wells and Mattews (1994) اشاره کردهاند، این دیدگاه که طرحواره را تنها به عنوان اطلاعات نامربوطی بنگریم و این که درمانگر میتواند آنها را از ذهن بیمار پاک کند و به جای آن فرضیات واقعیتری را جایگزین کند نمیتواند مثمرثمر باشد، زیرا مردم باورها را شکل میدهند و به طور فعال بر اساس قوانین درونی، آنها را مورد تجدید نظر قرار میدهند. بنابراین آنچه حائز اهمیت است، صورتبندی پردازش شناخت درونی و قوانین و ساز و کارهایی است که موجب میشود تا بیماران به تعبیر و تفسیر باورهای ناسازگار بپردازند. آنچه مورد نیاز است، یک چارچوب شناختی کامل برای بازنمایی تعامل بین دانش خود و آشفتگی هیجانی است. ولز در درمان فراشناختی برای افسردگی اساسی روی فهم علل نشخوار فکری متمرکز شده است و درمان او شامل راهبردهایی است که مستقیماً نشخوار فکری را هدف قرار میدهند، همچنین درمان مشتمل بر فنونی برا ی چالش با باورهای فراشناختی منفی (در مورد غیر قابل کنترل بودن افکار افسرده کننده) و باورهای فراشناختی مثبت (در مورد ضرورت انجام نشخوار فکری برای مقابله و یافتن پاسخ) است و با تکنیکهای آموزش توجه ترکیب میشود (Wells, 2008). همسو با مدل فراشناختی، تعداد زیادی از مطالعات ارتباط قابل اطمینانی بین تفکر منفی به شکل نشخوار و علائم افسردگی در آزمودنیهای دیسفوریک نشان دادهاند و پیشبینیهای مدل فراشناختی به طور تجربی و فواید درمانی این مدل برای بیماران افسرده مورد ارزیابی قرار گرفته است. همچنین ابعاد عقاید فراشناختی، همبستگی مثبتی با علائم افسردگی در نمونه غیر کلینیکی و در بیماران افسرده نشان داده است (Nolen-Hoeksema, 1993).
در درمان فراشناختی تکنیکی به نام آموزش توجه برای کاهش نشخوار فکری و نگرانی، افزایش کنترل انعطافپذیر توجه و افزایش آگاهی فراشناختی مطرح شد و نتایج مطالعات اولیه، در استفاده از این تکنیک امیدوار کننده بودند. تکنیک آموزش توجه به تنهایی تأثیرات مفیدی در درمان اختلالات مختلف از جمله افسردگی عمده، وحشتزدگی و هراس اجتماعی نشان داده است. نتایج درمان فراشناختی در درمان اختلال اضطراب فراگیر، هراس اجتماعی، اختلال وسواس، اختلال استرس پس از سانحه و افسردگی نشان داده شده است (Papageorigiou and Wells, 2000).
در زمینهی اختلال افسردگی اساسی، شواهد مقدماتی در مورد اثرات درمان فراشناختی فراهم شده است. در یک مطالعه با بهره گرفتن از طرح A-B چند خط پایهای، بیماران طی شش تا هشت جلسه درمان فراشناختی هفتگی درمان شدند و بهبودی چشمگیری در افسردگی ، اضطراب و فراشناختها مشاهده شد. برای مثال، میانگین نمره پرسشنامه افسردگی بک پیش از درمان ۳۵/۲۳ بود که پس از درمان به ۵/۶ رسید و در پیگیری ۶ ماهه، نمره یکی از بیماران خارج از نمره برش تعین شده برای بهبودی قرار داشت، ولی همچنان حاکی از بهبودی معنادار بود (محمدخانی، ۱۳۸۸).
همچنین در یک پژوهش اثربخشی درمان فراشناختی را روی افراد افسرده مورد پژوهش قرار دادند، این بررسی به صورت تک موردی روی ۴ نفر و با پیگیری ۳ تا ۶ ماهه صورت گرفت. درمان با بهبود قابل توجه در علائم افسردگی و کاهش نشخوار فکری همراه بود و نتایج کسب شده در دوره پیگیری نیز ادامه داشت (Wells et al., 2007).
Papageorigiou and Wells (2003)، در پژوهشی، به بررسی تجربی مدل فراشناختی نشخوار ذهنی و افسردگی پرداختند، مطالعه آنها عقیده مربوط به وجود ارتباط بین نشخوار ذهنی، افسردگی و فراشناخت را مورد تأیید قرار داد. همچنین پژوهشی با عنوان عقاید فراشناخت در مورد نشخوار ذهنی در افسردگی عمده[۶۰] عود کننده انجام دادند، این پژوهش شواهدی برای این که افراد با اختلال افسردگی عمده عقاید مثبت و منفی در مورد نشخوارهای افسرده کننده را حفظ میکنند، مهیا کرده است که تکرار این عقاید، با مدل (اس-آر ای اف[۶۱]) ولز و متیوس سازگار است. در این مدل افکار نشخواری بر حسب فعالیت عقاید فراشناختی مثبت و منفی در مورد افکار منفی پایدار و تکراری (برای مثال نشخوار ذهنی) تبیین میشوند و در درمان فراشناختی به این مسأله تأکید شده است. در پژوهشی دیگر ولز و پاپاجرجیو به درمان اختلال افسردگی ماژور عود کننده از طریق آموزش توجه[۶۲] پرداختند نتایج نشان داد این مداخله روی ۴ بیمار به عنوان یک پتانسیل درمانی، برای درمان این اختلال مؤثر است Papageorigiou and Wells, 2000) ).
به نظر میرسد درمان فراشناختی افسردگی با توجه به تأکیدش بر رابطه متقابل نشخوارهای ذهنی افسردگی و فراشناخت (به ویژه عقاید مثبت و منفی درباره نشخوارها)، در مقایسه با سایر مدلهای نظری در موقعیت بهتری قرار دارد.
ولز ویژگیهای اصلی این مدل را به این صورت بیان کرده است:
باورهای فراشناختی مثبت دربارهی لزوم نشخوار فکری به عنوان روشی برای غلبه یافتن بر احساس افسردگی و یافتن پاسخهایی به مسائل
باورهای فراشناختی منفی درباره کنترل ناپذیری نشخوار فکری، آسیب پذیری روان شناختی خود و خطر تجربه های افسردهساز.
کاهش فراآگاهی از نشخوار فکری
سندرم شناختی-توجهی (نشخوار فکری، پایش تهدید و رفتارهای مقابلهای ناسازگارانه).
ولز به عنوان مشهورترین چهره در این حوزه تأکید دارد که تا زمانی که نشخوارهای ذهنی به صورت مستقیم مورد چالش قرار نگیرد و در این میان عقاید فراشناختی مربوط به آنها و به طور اخص عقاید فراشناختی منفی (از قبیل نشخوارها، غیرقابل کنترل هستند) و عقاید فراشناخت مثبت (به عنوان مثال: نشخوارها برای یافتن پاسخ مقابلهای لازم هستند) تغییر نیابند، درمان افسردگی به صورت مؤثر پیش نخواهد رفت (Wells, 2005).
۲-۲۲- رابطه باورهای فراشناختی با اختلال افسردگی و اضطراب
فراشناخت، به ساختارها، دانش و فرآیندهای روانشناختی اشاره میکند، که با کنترل، تغییر و تفسیر افکار و شناختها سروکار دارد. براساس نظریه پردازیهای اخیر، فراشناخت یکی از عوامل مهم در توسعه و تداوم اختلالهای روانشناختی است.
فراشناختها بر پردازش هیجانی و واکنشهای مربوط به آسیب، از طریق تأثیر دانش و راهبردهای فراشناختی بر روی تغییر باورها و نیز تعبیر و تفسیر علائم خاص نظیر: افکار مزاحم اثر میگذارد و باورهای فراشناختی در سبب شناسی و پایداری اختلال اضطراب و افسردگی نقش مؤثری دارد (Wells, 2000).
به خصوص مدل عملکرد اجرایی خود نظم جویی[۶۳] Wells (2000)، Wells and Matthews (1996) از عوامل فراشناختی، به عنوان مؤلفه های پردازش اطلاعات، مفهوم سازی مفصلی ارائه مینماید. انگاره اصلی در این رویکرد این است که باورها در اختلالهای روانشناختی از مؤلفه های فراشناختی تشکیل میشود که کنشوری تفکر و سبک مقابله را هدایت میکند و نیز از آن تأثیر میپذیرد.
در مدل عملکرد اجرایی خود نظم جویی، آسیب پذیری نسبت به اختلال روانشناختی و تداوم اختلال، با یک نشانگان شناختی-توجهی همراه است که این نشانگان با توجه تشدید شده متمرکز بر خود، بازبینی تهدید، پردازش نشخوارگرانه، فعال سازی عقاید ناسازگار و راهبردهای خود نظم جویی ناکارآمد، مشخص میشود.
این نشانگان به وسیله باورهای فراشناختی شخص، برانگیخته میشود و در تفسیر و کنترل رویدادهای شناختی فرد به عنوان منبع و مرجع، عمل میکند (Wells, 2000).
فکر منفی تکرار شونده، حالتی است که در بسیاری از ناکارآمدیهای روانشناختی مشاهده میشود. افسردگی با نشخوار فکری و اضطراب با نگرانی همراه است. وقتی شخص دچار افسردگی میشود، تمایل دارد که به طور کامل خودآگاه[۶۴] باشد و بر مسائل گذشته متمرکز و خود را در مشکلات حال و آینده مربوط به آنها، درگیر مینماید (Wells, 2009).
نگرانی، ویژگی اصلی اضطراب است و اختلال اضطراب فراگیر، طبیعیترین نوع اختلالهای اضطرابی است و پردازشهای شناختی در اضطراب فراگیر مشابه آن چیزی است که در اضطراب صفت رخ میدهد، بنابراین در اضطراب صفت و حالت، نگرانی نقشی تعیین کننده دارد. اضطراب صفت، به تفاوتهای فردی و ویژگیهای پایدار شخص در برخورد و مقابله با تهدیدهای ذهنی و تنش اطلاق میشود. در حالیکه در اضطراب حالت، سیستم هیجانی به صورت گذرا و موقتی در برخورد با تهدیدهای محیطی و موقعیتهای خاص فعال است و برای کاهش تنش، سیستم خودمختار به شدت فعالیت مینماید (Davey and Wells, 2006).
Borkovec و همکاران (۱۹۸۷) نگرانی را شامل زنجیرهای از افکار و تصورات منفی و نسبتاً غیرقابل کنترل میدانند که درگیر مسائل روانی یا موضوعاتی میشوند که نتیجه آنها یک یا چند پیامد منفی است.
Davey and Wells (2006) بر این باورند که نگرانی سازگار و ناسازگار از یکدیگر متفاوتند. نگرانی سازگار در راستای حل مسأله است و رفتار متمرکز بر مسأله را در پی دارد. در صورتیکه نگرانی ناسازگار، دامنه تکرار شوندهای از نتایج منفی را به دنبال دارد و شخص سعی میکند، راهحلهای مقابلهای را تا زمان رسیدن به برخی هدفهای درونی، ادامه دهد. به نظر Wells (1999) نگرانی مزاحمت ایجاد میکند، اما قابلیت کنترل دارد و یک راهبرد مقابلهای است که میتواند مرکز نگرانیهای فرد شود.
Wells (1995) نگرانی در مورد نگرانی را فرانگرانی[۶۵] نامید و از این طریق نگرانی طبیعی را از نگرانی آسیبشناختی متمایز کرد.
نتایج پژوهشهای and Wells Cartwright-Hatton (1997)، Papageorigiou and Wells (1995)، حاکی از این است که باورهای فراشناختی مثبت و منفی، ارتباط مثبتی با استعداد فرد در برابر نگرانی آسیب شناختی دارد. به نظر ولز و پاپا جورجیو، باورهای فراشناختی بیماران مبتلا به فوبی اجتماعی، در مقایسه با جمعیت غیربیمار، دارای انحرافاتی است. این بیماران به افکار خود ارزیابی کننده منفی، توجهی افراطی و متمرکز دارند که این توجه به وسیله فرآیندهای فراشناختی راهاندازی میشود.
Wells and Carter (2001)، باورهای فراشناختی و نگرانی یک گروه از افراد دارای اختلال اضطراب فراگیر را با گروههایی از افراد دارای تشخیص فوبی اجتماعی، افسردگی، اختلال پانیک و افراد غیربیمار، مقایسه کردند.
نتایج حاکی از این است که افراد گروه دارای اختلال اضطراب فراگیر، در مقایسه با سایر گروه ها در هر دو زمینه، نمره های بیشتری کسب کردند. Rousis and Wells (2006) نقش باورهای فراشناختی و راهبردهای مقابلهای دارای مشخصه نگرانی را در جمعیت غیربیمار بررسی کردند، نتایج حاکی از این است که راهبرد کنترل نگرانی و فراشناختهای مثبت و منفی، به طور مثبت با نشانه های استرس رابطه دارد.
Wells (2009) و Purdon (1999)، معتقدند که کنترل فکر به ندرت میتواند تلاش مؤثری برای قطع پردازش نگرانی باشد. زیرا فکر نکردن درباره موضوعات نگران کننده و سرکوب کردن فکر، موجب افزایش فکر نگران کننده میشود.
نتایج پژوهش Borkovec and Roemer (1995)، Perez Nieto و همکاران (۲۰۱۰)، نشان میدهد که افراد دارای علایم اضطراب فراگیر در مقایسه با افراد غیرمضطرب، درباره دلایل مثبت نگران شدن، نمره بالاتری بدست میآورند. Borkovec و همکاران (۱۹۹۹)، در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که در افراد غیربیمار، نگرانی نوع دوم در مقایسه با نگرانی نوع اول، پیشبینی کننده بهتری برای نگرانی آسیب شناختی است.
بهرامی و رضوان (۲۰۰۷) بیان نمودند که افکار اضطراب جسمانی و اضطراب اجتماعی با باور درباره غیرقابل کنترل بودن نگرانی، رابطهای مثبت دارد و درپژوهش خود به این نتیجه رسیدند که باورهای فراشناختی با اضطراب حالت، رابطه مثبت دارد.
یوسفی و همکاران (۱۳۸۷)، حاکی از این است که باورهای فراشناختی با افسردگی رابطه مثبت دارد، اذعان داشتند افراد دارای تشخیص اختلال روانپزشکی و افراد غیربیمار، در باورهای فراشناختی با یکدیگر متفاوتند و افراد مضطرب در مقایسه با گروه گواه، باورهای فراشناختی مختل کننده بیشتری دارند.
همچنین نتایج پژوهش ابوالقاسمی و همکاران (۱۳۸۷) حاکی از این است که افراد دارای اختلال وسواس و اختلال تنیدگی پس از ضربه، در مقایسه با افراد عادی، در مؤلفه های باورهای فراشناختی نمره بالاتری دارند. نتایج پژوهشهای انجام یافته در زمینه فراشناخت، حاکی از نقش قابل توجه باورهای فراشناختی در پیدایش و حفظ اختلالهای روانشناختی است.