تحقیقات گونان نشان میدهد که هدف و جهت در زندگی به طور مثبت با کارکرد های روانشناختی و سلامت روان مرتبط است (فرانسیس و هیلز ۲۰۰۸).
دیدگاه های مختلف در زمینه ی چگونگی دستیابی به معنای زندگی ، تفاوتهای زیادی با هم دارند و به همین دلیل نمی توان یک معنای جامع و جهان شمول را یافت و زندگی اشخاص را با آن هماهنگ کرد. اما موضوع مسلم این است که همه ی دیدگاه ها علی رغم تفاوت ها ، بر ضرورت وجود معنا در زندگی تأکید میکنند (استیگر، فرایزر، ایشی و کالر،۲۰۰۶).
از این رو مسئله ی معنای زندگی به خودی خود قابل درک نیست ؛ این مسئله در دوران هایی طرح می شود که انسان دیگر به وضوح مضمون زندگی راکه محیط براو عرضه میدارد، تمیز نمی دهد و این عدم اطمینان و تزلزل خاطر، حکایت از آن دارد که مناسبات سنتی ، قدرت برابری با مقتضیات و نیازهایی را که حاصل ترقی زندگی است ، را ندارد (اوکن ،۱۳۵۳).
همان طور که می یالوم (۱۹۸۹) میگویند ، انسان ها به معنادار بودن زندگی نیاز دارند . معنادار بودن به اشخاص اجازه میدهد رویداد ها را تفسیر کنند و با توجه به نحوه زندگی و خواسته های انساندر زندگی ، برای خویشتن ارزش هایی تدارک ببینند. معناداری یعنی ارزش داری و ارزش گذاری و آنگاه که با زندگی همراه باشد، به ارزش داری و ارزش گذاری زندگی معنا می شود و اگرزندگی انسان برخوردار از ارزش واقعی مثبتی بود و یه خیر و صلاح او باشد ، معنادار است .
می توان گفت معناجویی در زندگی با سلامت روان رابطه مستقیم دارد و این دو در تعامل با هم میتواند از عواملی باشد که شخصیت فرد را شکل داده و راهبرد های زندگی بشر را تعیین میکنند. بنابرین دانستن و پی بردن به معنای زندگی و آماده نمودن افراد جهت دست یابی به معنا و مفهوم زندگی یکی از دغدغه های بشر امروزی میباشد که ریشههای آن را می توان در نوع و سبک تربیت والدین دانست.
۲-۳-۱٫رابطه معنای زندگی و خوش بینی با بهزیستی ذهنی
یکی از سازههایی که در سالهای اخیر توسعه پیدا کرد و به عنوان شاخص بهزیستی مورد توجه قرار گرفت «معنای زندگی» است. تعریف معنای زندگی در حوزههای مختلف متفاوت است به دلیل این که تعریف جهانی از معنا که بتواند مناسب زندگی هر کس باشد وجود ندارد و هر کس باید خودش در زندگی معنایی داشته باشد. بامستیر (۱۹۹۱) بیان کرد احساس معنا از طریق برآوردهشدن نیازهای اولیه به هدفمندی کارآمدی و خودارزشمندی تحقق مییابد و دیگر پژوهشگران اشاره کردند که تحقق معنا بااهمیت عملی وتصمیمگیری روزانه ارتباط دارد. ویکتور فرانکل (۱۳۸۵) بر معناجویی افراد در زندگی باور داشت. او بیان کرد که رفتار انسانها نه بر پایه نظریه فروید و نه بر پایه نظریه قدرتطلبی آدلر است بلکه انسانها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود میباشند. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد احساس پوچی به او دست میدهد و از زندگی نا امید میشود و ملامت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا میگیرد. الزاماًً این حس منجر به بیماری روانی نمیشود بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به اختلافها است بنابرین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم زندگی میداند.
در دوره نوجوانی بیشتر از دوره کودکی کشمکش و تعارض وجود دارد. نوجوانان در تکاپو برای یافتن معنای خود هستند. بنابرین هدف داشتن یا معناداری زندگی میتواند بحران هویتی که یک شخص در این سن با آن روبرو می شود را حل کند. ونگ (۱۹۹۸) معنا را به عنوان شناختی تعریف میکند که دارای مبانی فرهنگی بوده و به صورت فردی تشکیل میشود. این نظام شناختی بر انتخاب فعالیتها و اهداف تأثیر میگذارد و به زندگی نوعی احساس هدفمندی ارزش شخصی و کمال اعطا میکند یک نوجوان ممکن است این معنا را از منابع متعددی کسب نماید. بر اساس نیم رخ معنای شخصی ونگ این منابع ممکن است شامل پیشرفت روابط دوستانه مذهب پذیرش خود صمیمیت و رفتار منصفانه باشد. بنابرین معناداری زندگی یک نوجوان میتواند نقطه عطفی برای انتقال موقعیتهای آن به دوره بزرگسالی باشد.
پژوهشگران متعددی نشان دادهاند معنای زندگی یا جست وجو برای معنای زندگی با سلامت روانی رضایت از زندگی بهزیستی ذهنی و امید در نمونههای مختلف اعم از جوان بزرگسال و سالمند رابطه معناداری دارد. یعنی با افزایش معناداری شاهد افزایش سلامت روانی و امید و کاهش نشانههای مرضی و اختلاف های روانی هستیم (ماسکار و روزن ۲۰۰۵). افرادی که اهداف معناداری در زندگی دارند و درگیر در فعالیتهای ایجاد معنا هستند خود هماهنگی بیشتری را تجربه میکنند (یعنی شناخت و با علاقه انجام دادن این فعالیتها). هر چه افراد بیشتر در این فعالیتها یا دستیابی به اهداف درگیر یاشند انتظارات وثبت بیشتری خواهند داشت (یعنی خوش بین تر هستند). در نهایت و شاید مهمتر از همه این که هر چه افراد انتظارات مثبت بیشتری داشته باشند از بهزیستی بیشتری برخوردار خواهند بود. به نظر میرسد که انتظارات مثبت (یعنی خوش بینی) نقش واسطهای میان اهداف معنیدار و پیامدهای مرتبط با آن را ایفا میکند (یهو، چونگ و چونگ ۲۰۱۰).
افرادی که معنای زندگی بیشتری را تجربه میکنند از لحاظ بهزیستی ذهنی در سطح بالاتری هستند و عواطف مثبت(شادی سرزندگی و اراده) بیشتر وعواطف منفی (افسردگی و اضطراب) کمتری راتجربه میکنند. به عبارتی دیگر افرادی که زندگیشان از معناداری بیشتری برخوردار است توانایی بیشتری در تحمل شرایط ناگوار دارند که این باعث بهزیستی افراد میشود. در سالهای اخیر اسنایدر به عنوان یک عامل مهار خود مینگرد که به کمک آن انسان میتواند از حرمت خودش مراقبت نماید. اسنایدر تعریف ویژهای از مهار دارد و آن را سازهای روانشناختی میداند که افراد برای درک و فهم بهتر نتایج اعمال خود و رسیدن به پیامدهای مطلوب و پرهیز از پیامدهای نامطلوب از آن بهره میبرند. به این ترتیب زندگی هنگامی معنادار است که فرد امکان مهار زندگیش را داشته باشد و برای رسیدن به اهدافش تلاش نماید. به اعتقاد اسنایدر برگزیدن هدفهای مناسب و تلاش برای رسیدن به آن ها همان چیزی است که میتوان به آن تفکر هدفمدار یا امید گفت (فلدمن و اسنایدر). بر اساس نظریه امید اسنایدر این یافتهها را میتوان اینگونه تبیین کرد که برخورداربودن از یک تفکر امیدوارانه و داشتن منابع کافی برای تفکر مدار و آشنایی با مسیرهای لازم برای رسیدن به اهداف سبب معناداری زندگی میشود.