۳-۱-۴-۱-۱- آیات استخلاف آدم(ع)
آیات استخلاف حضرت آدم(ع) که بنا بر چینش کنونی مصحف شریف، اولین قصه قرآن کریم است، ابعاد کلامی متعددی در مباحث امامت دارد که مسأله عصمت خلیفه و امام در شمار این ابعاد است.
با این توضیح که همیشه وضع خلیفه به حال مستخلِف(خلیفهگذار) دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر این شیوهاند. در عرف مردم، اگر پادشاهى، ظالمى را خلیفه خود قرار دهد، آن پادشاه را نیز ظالم مىدانند و اگر عادلى را جانشین خود سازد، آن پادشاه را نیز عادل مىنامند. بنابراین روشن است که خلافت خداوند، عصمت را ایجاب مىکند و خلیفه جز معصوم نمىتواند باشد»[۵۱۸] افزون بر اینکه در آیه «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..»[۵۱۹]، معنایى وجود دارد که خداوند جز افراد پاک باطن را خلیفه نمىسازد، تا از خیانت بر کنار باشد، زیرا اگر شخص آلودهاى را به عنوان خلیفه برگزیند، به مخلوقات خود خیانت کرده است؛ و حال آنکه مىفرماید: «..وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ»[۵۲۰] و نیز به پیامبرش فرمود: «..وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً»[۵۲۱] پس چگونه روا باشد که آنچه دیگران را از آن نهى مىکند، خود مرتکب شود.[۵۲۲]
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
به گفته علامه حلی فساد و خونریزی در آیه «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ..»[۵۲۳] درباره نسل حضرت آدم(ع) است لذا با دفاع از عصمت وی و نیز با اشاره به این مطلب که وجود غیر معصوم همانگونه که ملائکه پنداشتند، مشتمل بر مفسده است، تحکیم و تمکین غیر معصوم، بدون وجود معصوم امری است که صدورش از خداوند محال است، بر این اساس تحکیم غیر معصوم امری ممتنع خواهد بود.[۵۲۴]
شیخ حرعاملی نیز آیات متعددی از قرآن کریم همچون آیات «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»[۵۲۵] و آیه «..إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً..» را در ذیل باب «النصوص العامه على وجوب النبوه و الإمامه و ثبوت العصمه للأنبیاء و الأئمه» آورده است.[۵۲۶]
لازم به ذکر است استنباط مذکور بر این مطلب استوار است که در مباحث مقدماتی ذکر شد که خلیفه به معنای اخص بر انبیاء، رسل، اوصیاء و حجج الهی و ائمه اطهار(ع) اطلاق میشود و ائمه اطهار(ع) که اوصیاء پیامبر اکرم(ص) هستند در شمار خلفاء الهی هستند لذا دلالت این آیه بر عصمت خلیفه، دلالت بر عصمت امام نیز دارد.[۵۲۷]
۳-۱-۴-۱-۲- آیه ابتلاء ابراهیم(ع)
یکی دیگر از آیات قصص قرآن که گویای عصمت امام است آیه «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»[۵۲۸] میباشد. علامه حلی در تبیین دلالت این آیه بر عصمت امام مینویسد: «غیر معصوم ظالم است بالامکان، و هیچ مصداقی از ظالم امام نیست بالضّروره، در نتیجه هیچ مصداقی از غیر معصوم امام نیست بالضّروره، امّا صغرى استدلال: به این دلیل است که هر غیر معصومى گنهکار است، و آن آشکار است و هر گنهکار ظالم است زیرا آیاتى که به این معنى تصریح دارد در قرآن کریم بسیار است. امّا کبرى استدلال: به دلیل آیه «..لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» که در اینجا مراد از عهد، امامت است به دلیل «..إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» و نیز به دلیل وجوب مطابقت جواب با سؤال و محال بودن تأخیر بیان از وقت حاجت که موجب آن مىشود و این آشکار است».[۵۲۹]
وی در جای دیگری نیز چنین مینویسد: «هر که معصوم نباشد بالفعل، از او گناهى سر میزند بالضّروره و هر که از او گناهى سر بزند بالفعل ظالم است و آیات بر آن دلالت میکنند. در نتیجه هر غیر معصومى بالفعل، ظالم است و همیشه هر ظالمى بالفعل امام نیست به دلیل آیه «..إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»[۵۳۰]
علامه طباطبایی نیز در تبیین دلالت این آیه مینویسد: «مقام امامت با این شرافت و عظمتى که دارد، هرگز در کسى یافت نمىشود، مگر آنکه ذاتا سعید و پاک باشد، که قرآن کریم در این باره مىفرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى» توضیح اینکه در این آیه میان هادى به سوى حق، و بین کسى که تا دیگران هدایتش نکنند راه را پیدا نمىکند، مقابله انداخته، و این مقابله اقتضاء دارد که هادى به سوى حق کسى باشد که چون دومى محتاج به هدایت دیگران نباشد، بلکه خودش راه را پیدا کند، و نیز این مقابله اقتضاء میکند، که دومى نیز مشخصات اولى را نداشته باشد، یعنى هادى به سوى حق نباشد. از این دو استفاده، دو نتیجه به دست مىآید: اول اینکه امام باید معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى به نفس نخواهد بود، بلکه محتاج به هدایت غیر خواهد بود، و آیه شریفه از مشخصات امام این را بیان کرد: که او محتاج به هدایت احدى نیست، پس امام معصوم است، آیه شریفه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ»، نیز بر این معنا دلالت دارد، چون مىفهماند عمل امام هر چه باشد خیراتى است که نه به هدایت دیگران، بلکه به هدایت خود، و به تأیید الهى، و تسدید ربانى به سوى آن هدایت شده است. دوم اینکه عکس نتیجه اول نیز بدست مىآید، و آن اینست که هر کس معصوم نباشد، او امام و هادى به سوى حق نخواهد بود. با این بیان روشن گردید که مراد از «ظالمین» در آیه مورد بحث، مطلق هر کسى است که ظلمى از او صادر شود، هر چند آن کسى که یک ظلم و آنهم ظلمى بسیار کوچک مرتکب شده باشد، حال چه اینکه آن ظلم شرک باشد، و چه معصیت، چه اینکه در همه عمرش باشد، و چه اینکه در ابتداء باشد، و بعد توبه کرده و صالح شده باشد، هیچ یک از این افراد نمىتوانند امام باشند، پس امام تنها آن کسى است که در تمامى عمرش حتى کوچکترین ظلمى را مرتکب نشده باشد»[۵۳۱]
افزون بر اینکه در ارتباط با این آیه به سه نکته زیر نیز میتوان اشاره کرد:
اول: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» به این معنی است که «عهد من به ظالمان نمیرسد» نه اینکه ظالم به امامت نمیرسد یعنی عهد امامت از ناحیه خداوند میرسد یعنی امامت دادنی است از ناحیه خداوند نه به دست آوردنی از ناحیه بنده یعنی در این تعبیر علاوه بر عصمت تعیین الهی نیز لحاظ شده است.
دوم: برخی در ذیل این آیه چنین نوشتهاند: براساس پاسخ خدای سبحان به این خواست: «عهد من به ظالمان نمیرسد» میتوان گفت: همه فرزندانِ نیکوکار و معصوم ابراهیم(ع)، یعنی همه انبیا و اولیای الهی که از نسل اویند به امامت رسیدهاند، و غیر معصوم، خواه از ذریه آن حضرت یا از غیر آنان در معرض عهد الهی نیست و امامت به او نمیرسد. امامت، همچون هر عهد دیگر از عهدهای الهی با ظلم و گناه ناسازگار است و هیچ گاه به هیچ ظالمی نمیرسد؛ خواه بر ظلم و گناه اصرار ورزد یا از آن توبه کند؛ چنان که سیره عقلا بر عدم واگذاری کارهای مهم و حسّاس به افراد بدسابقه است.[۵۳۲]
لیکن به نظر مىرسد فراز «عهد امامت به ظالمان نمیرسد» به این معنی نیست که هر که ظالم نبود لزوما به امامت میرسد. به عنوان نمونه حضرت مریم(ع) و حضرت زهرا(ع) معصوم اند و ظالم نیستند اما به امامت نرسیدهاند. پس عبارت آیه ناظر به این است که عهد امامت به ظالمین نمیرسد اما لزوما به همه غیر ظالمین هم نمیرسد. به دیگر سخن امام از میان غیر ظالمان یعنی از میان معصومان انتخاب میشود نه اینکه هر که معصوم بود باید امام شود.
سوم: حال که بر اساس این آیه، مقام امامت مقامی بالاتر و رفیع تر از مقام نبوت است از یک سو و نظر به شرط عصمت در انبیاء از سوی دیگر، در خصوص امامت که مقامی بالاتر از مقام نبوت است به طریق اولی امامت مشروط به عصمت خواهد بود.
گفتنی است که یکی از اشکالاتی که به دلالت آیه مزبور امروزه از ناحیه برخی از وهابیون مطرح میشود این است که بر فرض که امام به معنی نبی نباشد، آیه در صدد بیان امامت در مقام نبوت است. به تعبیر روشنتر بر فرض که امام همان نبی نباشد، حضرت ابراهیم(ع) ابتدا نبی بوده و سپس به مقام امامت رسیده است لذا لازمه امام شدن شخصی این است که پیش از امامت، نبی باشد. لکن از آنجا که حضرت رسول اکرم(ص) خاتم الأنبیاء است و پس از ایشان هیچ پیامبری نخواهد آمد، لذا پس از پیامبر(ص) هیچ امامی نداریم.
در جواب به این مطلب چنین بیان میداریم:
اول: به اقرار همه حتی خصوم شیعه، مورد نمیتواند مخصص باشد. حال که حضرت ابراهیم(ع) نبی بوده به امامت رسیده به این معنا نیست که هر که باید به امامت برسد لزوماً باید ابتدا نبی بوده باشد.
دوم: حکم امامت بر روی «اتمام ابتلاء به همه کلمات» رفته نه بر روی اینکه در دوران نبوت به مقام امامت رسیده است. به عبارت دیگر اتمام همه ابتلائات به کلمات و موفقیت در آن موارد، زمینه رسیدن به مقام امامت در او بوده است و اصلا هیچ اشارهای به نبی بودن وی نشده و اصلا نبی بودن او لحاظ نشده است. بلکه اتمام ابتلائات لحاظ شده و گویی قید نبوت در رسیدن به مقام امامت لا بشرط است. یعنی سخن از ابراهیم معصوم و مبتلی به کلمات است که به مقام امامت رسیده نه ابراهیم نبی، هرچند که نبی بودن وی را ما از قرائنی دیگر میفهمیم.
سوم: پاسخ خداوند که فرمود: «لا ینال عهدی الظالمین» گویای این است که امامت به ظالمان نمیرسد، در واقع شرط رسیدن به مقام امامت را ظالم نبودن در گذشته و حال و آینده دانسته است و نبوت را به عنوان شرط امامت لحاظ نکرده است. افزون بر اینکه اگر قرار بود که امامت منوط به مقام نبوت باشد، خداوند میفرمود: «لاینال عهدی الا الانبیاء» یا «ینال عهدی إلی النبیین»
چهارم: اگر گفته شود «عهد من به انبیاء میرسد» منطبق با جمله «عهد من به ظالمان نمیرسد» است! میگوییم که اصلا این دو با هم منطبق نیستند. زیرا نفی ظلم همان عصمت است و معصوم اعم از نبی است زیرا هر پیامبری معصوم است اما هر معصومی لزوماً پیامبر نیست مانند عصمت ملائکه، و یا عصمت حضرت مریم، طبق دیدگاه برخی از دانشمندان فریقین.[۵۳۳]
۳-۱-۴-۱-۳- آیه «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا..»
آیه «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیرَْاتِ..»[۵۳۴] که در سیاق یادکرد نجات حضرت ابراهیم(ع) و حضرت لوط(ع) قرار دارد، دلالت بر عصمت امام دارد.
بر پایه این آیه چنین مىتوان استدلال نمود که امام به ضرورت هدایتکننده است و هیچ یک از هدایتکنندگان مادامى که هدایتکننده هستند، به ضرورت، گمراه نیستند. بنابرین چنین دست مىدهد که هیچ امامی به ضرورت گمراه نیست بنا بر دیدگاه متقدمان و همیشه بنا بر دیدگاه متأخران. امّا صغرى این استدلال به دلیل آیه شریفه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا..» است. و امّا دوّم، پس آشکار است و هرگاه ثابت شود که امام گمراه نیست پس به یقین معصوم است به دلیل آیه «..إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ»[۵۳۵] زیرا هر کسی که از شیطان پیروی کند او گمراه است و به حکم این آیه حصر ثابت است میان اشخاص گمراه و میان مخلصین که شیطان بر ایشان تسلط و نفوذى ندارد. و نیز به دلیل آیه «..وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»[۵۳۶].[۵۳۷]
البته چه بسا از ناحیه اهل سنت اشکالات معدودی به این مطلب وارد شود که به منظور رعایت اختصار و پرهیز از اطاله در کلام از میان آنها تنها به یکی از اشکالات میپردازیم: اشکال از این قرار است که بر فرض که امام به معنی نبی نباشد، آیه در صدد بیان امامت در مقام نبوت است. به تعبیر بهتر بر فرض که امام همان نبی نباشد، این سه نبی بودهاند که امام شدهاند لذا لازمه امام شدن شخصی این است که نبی باشد. لکن از آنجا که حضرت رسول اکرم(ص) خاتم الأنبیاء است و پس از ایشان هیچ پیامبری نخواهد آمد، لذا پس از پیامبر(ص) هیچ امامی نداریم.
در پاسخ به این مطلب چنین میتوان گفت:
اول: این سه نفر نبی بودهاند و سپس به امامت رسیدهاند هیچ شکی در آن نیست، اما لزوما به این معنا نیست که لازمه امام شدن نبی بودن است در واقع آیه هیچ اشارهای به این لزوم ندارد زیرا مثلا آیه نفرمود چون نبی بودهاند به امامت رسیدهاند، و هیچ آیهای نداریم که هر که امام میشود پیش از آن نبی بوده است.
دوم: ادعای این مطلب که «لازمه امام شدن شخصی این است که نبی باشد» که نتیجهاش این است که همه ائمه، نبی هم هستند، مستلزم این است که قائل آن همه موارد و مصادیق امام را بررسی کند و به صورت استقصاء همه موارد و مصادیق «امام» به این نتیجه برسد که با بررسی همه مصادیق خارجی امام میتوان دریافت که همه آنها نبی بودهاند.
لکن قائل این ادعاء نمیتواند چنین ادعایی بکند زیرا وی در این آیه تنها سه مصداق را نبی یافته است. در واقع وقتی میتوان با قاطعیت حکم به نبی بودن همه ائمه نمود که تک تک افراد امام را بررسی کند و در همه افراد، نبوت را احراز کند که این امر در قرآن کریم نشدنی است و امکان ندارد. لذا حال که صحت ادعاء مذکور، مشروط به این استقصاء کلی همه افراد امام است و علم و احراز این شرط غیر ممکن است لذا نمیتوان چنین ادعایی را مطرح کرد زیرا در آن احتمال مثال نقض وجود دارد. خصوصا اینکه از سه مورد نمیتوان به یک قاعده کلی دست یافت و این امری عقلایی است. به تعبیر بهتر نزد شیعیان و اهل سنت مورد مخصص نیست. به تعبیر دیگر به اشکال «مشروط بودن امامت به نبوت» پاسخ میدهیم: مورد مخصص نیست، ملازمه و حصر ادعا شده منوط به شرط غیر قابل اثبات و محال است لذا اصلا نمیتوان این ملازمه و حصر را مطرح کرد. اگر نبوت شرط بود میفرمود: «لاینال عهدی الا الانبیاء».
سوم: لازمه این دیدگاه این است که با ختم نبوت در حضرت رسول اکرم(ص) دیگر پیامبری نداریم لذا اصلا هیچ کسی پس از ایشان به مقام نبوت نمیرسد که خواسته باشد پس از آن از ناحیه خداوند به مقام امامت برسد لذا لازمه این دیدگاه منتفی شدن امامت پس از حضرت رسول اکرم(ص) است و به تعبیر دیگر با توجه به اینکه امام حجت خداوند و خلیفه اوست منتفی شدن وجود وی پس از پیامبر اکرم(ص) موجب خالی شدن زمین از حجت الهی و خلیفه الهی است که این خلاف فرض است که در جای دیگر «لزوم خالی نبودن زمین از حجت الهی تا روز قیامت» اثبات شده است. به عبارت دیگر اینکه در مقام استدلال به روش برهان خلف، ثمره این دیدگاه نفی امامت و نفی وجود امام پس از فوت پیامبر(ص) است و این به معنی خالی ماندن زمین از حجت معصوم و خلیفه معصوم الهی است که این خلاف فرض است.
چهارم: همانطور که در بخش پیشین بیان شد این شبهه وجود امام پس از پیامبر را تا روز قیامت، نفی میکند و این دیدگاه با اعتقاد ایشان به دنیا آمدن مهدی در آخر الزمان و اعتقاد به امام بودن او در تعارض است به تعبیر روشنتر دیدگاه اول بیانگر نفی وجود امام پس از پیامبر(ص) تا روز قیامت است و دیدگاه مشهور اهل سنت مبنی بر به دنیا آمدن مهدی و به امامت رسیدن وی و او را جزء «الأئمه من بعدی اثنا عشر» دانستن، تعارض و تناقض دارد.
پنجم: ثمره این ادعا این است که با توجه به ذیل آیه حال که پذیرفتید امامتی هست، شرط رسیدن به امامت عصمت است و حال آنکه خلفاء سه گانه معصوم نبودهاند لذا ثمره این شبهه ابطال امامت خلفاء ثلاثه نیز میباشد. از سوی دیگر اگر شرط رسیدن به امامت، نبوت باشد، حال که پیامبر(ص) خاتم النبیین است و خلفاء سه گانه نبی نبودهاند امامت در کار نیست لذا آنها نیز امام نیستند و این هم از بعد دیگری امامت آن سه را ابطال میکند.
۳-۱-۴-۱-۴- آیه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً..»
آیه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ»[۵۳۸] بر این دلالت میکند که افرادی که اصطفاء شدهاند، معصوم هستند زیرا خداوند به جز معصوم کسی را انتخاب و اختیار نمىکند کسی که ظاهر و باطنش یکسان باشد، حال که لازم است اصطفاء در آل ابراهیم(ع) مخصوص افرادی باشد که مرضی و معصوم باشند اعم از نبی و امام، امامت ائمه ما ثابت میشود زیرا در امت پیامبر اکرم(ص) در مورد هیچ کسی به جز ائمه اطهار(ع) ادعاء عصمت نشده است.[۵۳۹]
به گفته علامه طباطبایی مراد از آل ابراهیم و آل عمران، نزدیکان خاص از خاندان آن دو جناب است، و نیز از کسانى که به آن خانواده ملحق مىشوند. پس آل ابراهیم به طورى که از ظاهر کلمه بر مىآید، عبارتند از پاکان از ذریه آن حضرت، از جمله: اسحاق و اسرائیل و پیامبرانی که از ذریه آن حضرت در بنى اسرائیل مبعوث شدند، و نیز اسماعیل و پاکان از ذریه وی که سرور همه آنان حضرت محمد(ص)، و اولیاى از ذریه ایشان است.
البته در آیه شریفه تنها نام آل عمران و آل ابراهیم ذکر شده، معلوم مىشود به آن وسعت استعمال نشده، چون عمران که در این آیه نامش برده شده یا پدر مریم است و یا پدر موسى(ع) و به هر تقدیر یکى از ذریه ابراهیم است، و آل ابراهیم هم ذریه او است، پس با آوردن آل عمران دوباره آل ابراهیم را ذکر کردند دلیل بر این است که منظور از آل ابراهیم، بعضى از ایشان است نه همه آنان. خداوند متعال هم در ضمن آیاتى که در این باره دارد فرموده: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً»[۵۴۰] که از سیاق این آیه در سوره نساء، روشن مىشود که آیه مزبور در مقام انکار و اعتراض بر بنى اسرائیل است و به همین جهت روشن مىشود که مراد از آل ابراهیم، بنى اسرائیل یعنى دودمان اسحاق و یعقوب نیست، چون بنى اسرائیل هم ذریه یعقوب هستند، در نتیجه از آل ابراهیم تنها معصومان از ذریه اسماعیل باقى مىماند که منظور از کلمه «آل ابراهیم» اند، که پیامبر اسلام و اهل بیت(ع) از ایشانند.[۵۴۱] حاکم حسکانی نیز بر این باور است که تردیدی در قرار گرفتن اهل بیت(ع) در شمار آل ابراهیم(ع) نیست زیرا ایشان آل ابراهیم(ع) هستند.[۵۴۲] علامه حلی نیز در «الفین» نحوه دلالت این آیه بر عصمت امام را تبیین نموده است.[۵۴۳]
۳-۱-۴-۱-۵- آیه اقتداء به هدایت انبیاء
آیه اقتداء به هدایت انبیاء الهی «..أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ..»[۵۴۴] که در سیاق یادکرد برخی از انبیاء الهی قرار دارد، بیانگر عصمت امام است.
توضیح اینکه هدایت خدا به آنها رسیده آن نوع هدایتی که خداوند بندگان خاص خود را که بخواهد، به آن هدایت میفرماید، و پس از یک آیه میفرماید: «..أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ..» این دو آیه چنین دست مىدهد که به پیامبران هدایت خدا رسیده است، و از طرفی میفرماید: «وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ..»[۵۴۵] و میفرماید: «..مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ..»[۵۴۶] از این دو آیه استفاده میشود که افرادی را که خداوند هدایت کند آنان راه یافته بوده و هیچ القاء شیطانی از تسویلات جن و انس در آنها اثری نمیگذارد و اگر تمام عالم جمع شوند نمیتوانند آنان را گمراه کنند، و در اراده و علوم و اختیار آنان تصرفی کنند. از دیگر سو، در آیات «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلاًّ کَثیراً..»[۵۴۷] پیروی از شیطان گمراهی و اضلال تعبیر شده است.
بنابراین به مقتضای آیات پیشین، پیامبران را خدا هدایت نموده و کسی را که خدا هدایت کند برای او گمراه کنندهای نخواهد بود. و گمراهی به مفاد این آیه عبارت است از پیروی شیطان، معصیت و گناه و توجه به غیر حق، و متاثر شدن از القاآت نفس اماره، و چون پیامبران را گمراه کنندهای نیست بنابراین برای آنان القاآت شیطانی و تسویلات نفسانی و معصیت و گناه نخواهد بود، و این معنی عصمت است. بنابراین از اجتماع این سه دسته از آیات قرآن به وضوح عصمت راه یافتگان به هدایت خدا روشن مىشود.[۵۴۸]
۳-۱-۴-۲- خاستگاه و سرچشمه عصمت
در مباحث کلامی عصمت، منشأ و سرچشمه عصمت از مهمترین مسائلی است که اذهان متکلمان را به خود جلب نموده است که به نظر نگارنده این سطور در میان آیات قصص قرآن آیاتی وجود دارد که به وضوح گویای این است که عصمت از مقوله علم و معرفت یقینی است نه از روی جبر و قهر و یا از روی عدم توانایی بر عصیان که ذیلاً به این مطلب میپردازیم:
۳-۱-۴-۲-۱- آیه سبب موهبت امامت
آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»[۵۴۹] به صراحت سبب موهبت امامت به برخی از افراد را «صبر» و «یقین به آیات الهی» دانسته است.
گفتنی است علامه طباطبایی پس از بیان این مطلب در تبیین اهمیت یقین و چگونگی آن برای امام، به آیه «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»[۵۵۰] استناد کرده که گویای این است که نشان دادن ملکوت به ابراهیم(ع) مقدمه افاضه یقین به وی بوده است. لذا روشن میشود که این یقین چیزی جدای از مشاهده ملکوت نیست همانگونه که از ظاهر آیات «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»[۵۵۱] و «کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ، کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ.. کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ، وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»[۵۵۲] بر میآید. این آیات دلالت دارد بر اینکه مقربان کسانى هستند که از پروردگار خود در حجاب نیستند، یعنى در دل، پردهاى مانع از دیدن پروردگارشان ندارند، و این پرده عبارتست از معصیت و جهل، و شک، و دلواپسى، بلکه آنان اهل یقین به خدا هستند، و کسانى هستند که علیین را مىبینند. هم چنانکه دوزخ را مىبینند. خلاصه اینکه امام باید انسانى داراى یقین باشد، انسانى که عالم ملکوت برایش مکشوف باشد، و با کلماتى از خداى سبحان برایش محقق گشته باشد، و ملکوت عبارتست از همان امر، و امر عبارت است از ناحیه باطن این عالم.[۵۵۳]
۳-۱-۴-۲-۲- آیه برهان رب
آیه «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»[۵۵۴] در قصه حضرت یوسف(ع) نیز به خوبی حکایت از این دارد که عصمت امری برخاسته از معرفت و یقین است.
علامه طباطبایی در ذیل این آیه برهان را به معنی سلطان دانسته که مراد از آن سببى است که یقینآور باشد، چون در این صورت برهان بر قلب آدمى سلطنت دارد، مانند معجزه در آیات «..فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ..»[۵۵۵] و آیه «یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُمْ..»[۵۵۶] و آیه «أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»[۵۵۷] که همان حجت یقینى است، که حق را روشن ساخته و بر دلها حاکم مىشود، و جاى تردیدى باقى نمىگذارد. وی در ادامه مینویسد: اما آن برهانى که یوسف از پروردگار خود دید هر چند کلام مجید خداوند متعال کاملا روشنش نکرده که چه بوده، لیکن به هر حال یکى از وسائل یقین بوده که با آن، دیگر جهل و ضلالتى باقى نمانده، کلام یوسف آنجا که با خداى خود مناجات مىکند، دلالت بر این معنا دارد، چون در آنجا مىگوید: «..وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ..»[۵۵۸] و همین خود دلیل بر این نیز هست که سبب مذکور از قبیل علمهاى متعارف یعنى علم به حسن و قبح و مصلحت و مفسده افعال نبوده، زیرا اینگونه علمها گاهى با ضلالت و معصیت جمع مىشود، چنانکه از آیه «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ..»[۵۵۹] و آیه «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا..»[۵۶۰] نیز به خوبى استفاده مىشود. پس بىگمان آن برهانى که حضرت یوسف(ع) از پروردگار خود دید، همان برهانى است که خدا به بندگان مخلص خود نشان مىدهد و آن نوعى از علم مکشوف و یقین مشهود و دیدنى است، که نفس آدمى با دیدن آن چنان مطیع و تسلیم مىشود که دیگر به هیچ وجه میل به معصیت نمىکند.[۵۶۱]
۳-۱-۴-۲-۳- آیات استخلاف آدم(ع) و تعلیم أسماء
ماجرای استخلاف حضرت آدم(ع) و تعلیم أسماء که در سوره بقره بیان شده[۵۶۲] به خوبی گویای این است که خاستگاه عصمت از مقوله علم و معرفت یقینی است.
توضیح آنکه با توجه به آنچه در دلالت بر عصمت گفتیم که خداوند که اراده نمود در زمین خلیفه قرار دهد فرشتگان اعتراض کردند که کسی را در زمین قرار میدهی که در زمین فساد و خونریزی میکند به تعبیر بهتر کسی که معصوم نیست در زمین قرار میدهی در واقع فرشتگان تنها خلیفههای غیر معصوم را در ذهن خویش تصور میکردند و لذا چنین اعتراضی به خداوند وارد نمودند اما خداوند فرمود من چیزی میدانم که شما نمیدانید یعنی اینکه شما فقط غیر معصومین را دیدید اما معصومان را ندیدید لذا اگر خداوند در زمین تنها افراد غیر معصوم قرار میداد خلقت شرارت محض میشد و اشکال فرشتگان به خداوند وارد میآمد لذا لازمه وارد نیامدن این اشکال به خداوند این است که زمین خالی از معصوم نباشد که خلقت شرارت محض نشود و حکمت خداوند زیر سؤال نرود تا اینجا دلالت بر اینکه باید در میان این افراد غیر معصوم، معصومی باشد. اما خداوند فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید که در ادامه این ماجرای تعلیم اسماء به آدم بیان میشود و فرشتگان اظهار بیعلمی به این اسماء میکنند و خداوند آدم(ع) را امر مىکند که اسماء را به فرشتگان تعلیم دهد. سپس خداوند میفرماید: مگر نگفتم که من چیزی میدانم که شما نمیدانید که این تفسیر همان عبارت قبلی است که من چیزی را میدانم که شما نمیدانید لذا اینجا مشخص میشود که در وجود آدم(ع) علم به اسماء وجود دارد و اینجا مشخص میشود آن چیزی که خلقت را از شرارت محض خارج میکند وجود خلیفه معصومی است که علم به اسماء دارد لذا از این فراز نیز میتوان دریافت که آن گوهری که متمایز میکرد غیر معصوم از معصوم را همان گوهر علم به اسماء بود. لذا عصمت از مقوله علم و معرفت یقینی و الهی لدنی است.
۳-۱-۵- صدور معجزه از امام
یکی از مهمترین مباحث کلامی موضوع «معجزه» و جایگاه و کارکرد آن در کلام امامیه است که در مباحث نبوت و امامت مورد بررسی قرار مىگیرد لذا در ابتدا به معنی اصطلاحی آن و تفاوت آن با اصطلاح «کرامت» مىپردازیم: