هرچند سنایی این سخن را از باب تواضع گفته است ولی او شعر خود را در برابر شعر یکی از ممحدوحان ژاژ مینامد و از این که شعر خود را به وی عرضه کند، احساس شرم می کرده و این کار را زیره به کرمان بردن که کنایه از انجام عملی زاید و بیهوده است توصیف میکند :
تو شاعری و به نزد تو شعر من ژاژست که برد زیره بضاعت به معدن کرمان
( همان: ۲۳۵)
سنایی همه شاعران را به خاطر ژاژ خایی مورد سرزنش و شماطت قرار میدهد. او این کار را با فسق و فجور برابر مینهد و و معتقد است شعر از هرگونه، چه مدح و چه هزل بر باد دادن عمر و هبا کردن وقت است، کاری که نه به درد دنیا میخورد و نه دستگیر روز بازپسین است:
همه گوینده فسق و فجوریم ز هزل و ژاژ گفتن با کمی کو
( همان: ۲۹۳)
او از مدح صاحب منصبان پست و حقیرکه از لحاظ اجتماعی بلند مرتبه ولی از نظر فکر و اندیشه افرادی پست و حقیر هستند، احساس ناخوشایندی دارد. ضمن سرزنش خود، این کار را ژاژخایی و تملق مینامد و آن را عملی بیهوده و عاری از هرگونه منفعت ذکر میکند:
چه همه روز بهــر مشتی دون ژاژخایی و ریـــش جنبانی
مدح هرکس مگو به دشواری چون نیـابی زکس تو آسانی
( همان: ۳۲۲)
گاهی واژه ژاژ با طیّان یک جا به کار رفته است. دهخدا، ذیل واژه «طیان» مینویسد: «ابوالعباس احمدبن محمد بن یوسف بن اسحاق السخی (شیخی) مروزی ملقب به «طَیّانِ ژاژخای» شاعر ایرانی نیمه دوم سده چهارم هجری است. شعرهایش بیشتر در قالب هزل بود. حتی تخلص او ( ژاژخا به معنی بیهودهگو و یاوهسرا) گواه بر این گرایش اوست. او اهل روستای شیخ بود و دیوانش در مرو شهرت داشت. برخی منابع او را از بم کرمان دانستهاند که ممکن است منظور طیان دیگری بوده. طیان ژاژخای سرانجام از شعرگفتن توبه کرد و به پیشهی بنّایی برگشت. گفته میشود که منارهای که بر در مسجد جامع مدینه و مسجد جامع شیخ برپا است از آثار اوست. واژه طیّان نیز به معنی بنّا و گِلکار است. (دهخدا، ۱۳۷۲: سر واژ هی طیان)
سنایی، ضمن اشاره به این موضوع اشعار خود را تلویحاً ژاژ طیّان به معنی سخنان بیهوده و بیمعنا توصیف میکند و برحسب موضوع، خود را نادم و پشیمان از شعر گفتن ذکر میکند:
گفت آری سنایی از سر جهل بـــا نبی جمع ژاژطـــــیان کرد
( سنایی، ۱۳۸۱ : ۶۱۶)
«حسّان شاعر رسول خدا (ص) از شاعران به اصطلاح «مُخَضْرم» است که هم در جاهلیّت و هم در اسلام شعر گفته است. او از مشاهیر اصحاب آن حضرت بود و از جمله راویان رسول خدا (ص) نیز محسوب میشود. حسّان با سرودن اشعار خویش از رسول خدا (ص) و مسلمانان دفاع میکرد و با شاعران مخالف اسلام مقابله مینمود. در یک مورد پیامبر اکرم(ص) (در جواب اعتراض عمر به شعر خواندن حسان) فرمود: «اى عمر دست از او بردار، سوگند به خداوندى که جان من در دست قدرت او است، سخنان او از فرو رفتن تیر به جان کفار سختتر و مشکلتر است. در نقلی آمده است: «فضل حسّان از دیگر شعرا این است که او شاعر انصار در جاهلیّت، شاعر رسول خدا(ص) در اسلام و در عصر اسلام، شاعر منحصر به فرد تمام مملکت یمن بود». علامه امینی به نقل از ابوعبیده مینویسد:« تمام عربها اجماع کردهاند و بالاتّفاق پذیرفتهاند که حسان در بین شاعران شهرنشین از همه تواناتر است » (اسکندری، ۱۳۸۵: ۷۶)
انوری با اشاره به این مبحث، حسان را شاعر مصطفایی توصیف میکند و ضمن اشاره به «طیّان »که اشعار او به ژاژ شهرت پیدا کرده است، شعر خود را در برابر ممدوح خود ژاژ مینامد و مانند سنایی اهدای شعر خود را زیره به کرمان بردن توصیف میکند:
بــــه معبود طیان و ممدوح حسان اگر ژاژ طیـــــان به حسّان فرستم
بهانه است این چند بیت ارنه حاشا که من زیره هرگز به کرمان فرستم
( انوری،۱۳۷۶: ۶۰۷)
انوری در بیت زیر شعر را از منظر شرع مورد مداقه قرار داده است و بر شعری که نه بر این اساس است، نام ژاژ مینهد. او معتقد است اگر شعری مانند شعر حسّان باشد که مورتأیید پیامبر است شعری مقبول است و اگر نه چنین است، شعری مردود و به قول انوری ژاژ طیّان است:
طبــــع حسان مصطفایی کو تا ثناهای غـــم زدای آرد
زانکه مقبول مصطفی نشــود هرچه طیــان ژاژخای آرد
( انوری،۱۳۷۶: ۵۵۲)
انوری با حسرت از عمر بر باد رفتهای که برای سرودن شعر کرده و فرصتهای خوبی که بیهوده در کار شاعری کرده است، شعر را ژاژخایی و کاری بیهوده میداند و میگوید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
عمر تو گوهری گـــرانمایه است تـو یکی شاعـــر گـــرانسایه
بـیـش بـــر یــاد ژاژ شـعر مـده ای گرانسایــه آن گــرانمایه
( انوری،۱۳۷۶ : ۶۳۵)
انوری حکمت را ارج مینهد و معتقد است که انسان باید مانند ابن سینا در پی کسب حکمت باشد تا از عمر خود بهرهای ببرد. او شعررا کاری عبث توصیف کرده و بر شعر و شاعرانی چون « بحتری» تازد. از حکمت و فلسفه به عنوان علم راستین و پرسود یاد میکند و آن را گوهر برمیشمارد و در مقابل شعر را کالایی بیبها مانند شیشه در برابر گوهر، توصیف میکند:
مرد را حکمت همی باید کـــه دامن گیردش تا شفای بــــوعلی بیند نه ژاژ بحتری
عاقلان راضی به شعر از اهل حکمت کی شوند تا گهـر یابند، مینا کی خرند ازگوهری
( انوری،۱۳۷۶: ۳۴۹)
انوری ضمن شکایت و گله از بخت و بیکاری و اظهار نارضایتی از اوضاع و احوال خود که هم دامنگیر فقر است و هم بیمار و پرستاری نیز ندارد، از اینکه او را در این میان ژاژخا و گران جان نیز نام مینهند سخت آشفته و پریشان است. گویا او تمام این بدبختیها را ناشی از شعر و شاعری میداند و میگوید:
نه حرفتی که بدان نعمتی بــه دست آرم نه غمخوری که خورد پیش تخت تیمارم
گهی نهند گرانجان و ژاژخـــــــــا نامم گهـــــی دهند لقب احمــق و سبکبارم
خدای داند زینگونه زندگی که مـراست به جـــان و دیده و دل مرگ را خریدارم
( انوری، ۱۳۷۶: ۶۱۰)
انوری معتقد است که حکمت، تاج علم است و شعر و شاعری، به غیر از خرافه و سخنان بیهوده پشیزی نیست. او پدیداری شعر را ناشی ازحرص و بخل میداند و آن را مولود طبع افرادی حریص و بخیل تفسیر میکند. او دراین باره میگوید:
عادت طــــــــرح شعر آوردند قومی از حرص و بخل گنده خویش
نـــــام حکمت همی نهند آنگاه بـر خــــــــرافات ژاژ ژنده خویش
( انوری، ۱۳۷۶: ۵۹۷)
عطّار نیز از منظر شرع به شعر مینگرد. او معتقد است که شعرگناهی است نابخشودنی و او اگر به این راه و روش قدم گذاشته است، در اثر وسوسههای درونی بوده است:
کـــــــند عفو خداوندیش هستی بمستی ژاژخاییدم مـــــن اینجا
( عطار، ۱۳۸۶ : ۶۷)
او بر این باور است که در اثر غفلت، به این ورطه کشیده شده است و آن چه که در مدّت عمر گفته، همه سخنانی یاوه و بیهوده بوده است:
ز غفلت خــود نماییدم همه عمر چه گویم ژاژخاییدم همه عمر
( همان: ۴۲۰)
مسعود سعد سلمان نیز به نوعی شعر و شاعری را، ژاژخایی توصیف میکند و خود را سرزنش مینمایدکه دیگر باید از این بیهودهگویی دست برداشت:
مسعود سعد چــــــــند لیی ژاژ چــــــه فایــــــده ز ژاژ لییده
(مسعود سعد، ۱۳۸۴: ۳۹۴)
ناصر خسرو قبادیانی که به شدت به شعرمدحی میتازد، شعر را تنها از نگاه شرع درست و صحیح می داند و جز این را بر نمیتابد. ناصر خسرو شاعرانی را که نه بر سلک دین، شعر میسرایند با صفات بسیار نکوهیدهای مخاطب قرار میدهد و باورهای آنان را چون محتسبی سختگیر در قانون و شریعت شعر به چالش میکشد. او به شعر تنها از دید اخلاق و باورهای دینی نگاه میکند و جز این را سخنان باطل و بیفایده توصیف میکند که برای گوینده نه سودی در دنیا و نه ره به حال قیامت میبرد:
دردست خردمند همه حکمت گوید جز ژاژ نخاید همه دردست سبکبار
(ناصر خسرو، ۱۳۸۷ :۳۲۱)