۲-۲ تعریف یانگ از طرحواره
یانگ، (۲۰۰۳) معتقد است برخی از این طرحوارهها – به ویژه آنها که عمدتاً در نتیجه تجارب ناگوار دوران کودکی شکل می گیرند – ممکن است هسته اصلی اختلالات شخصیت، مشکلات منششناختی خفیفتر و بسیاری از اختلالات مزمن محور I قرار بگیرند. یانگ برای بررسی دقیقتر این ایده، مجموعه ای از طرحوارهها را مشخص کردهاست که به آنها طرحوارههای ناسازگار اولیه میگوید.
طرحوارههای ناسازگار اولیه خصوصیات زیر را دارند:
-
- الگوها یا درونمایههای عمیق و فراگیری هستند.
-
- از خاطرات، هیجانها، شناختوارهها و احساسات بدنی تشکیل شدهاند.
-
- در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفتهاند.
-
- در سیر زندگی تداوم دارند.
-
- درباره خود و رابطه با دیگران هستند.
- به شدت ناکارآمدند.
خلاصه اینکه، طرحوارههای ناسازگار اولیه، الگوهای هیجانی و شناختی خودآسیبرسانی هستند که در ابتدای رشد و تحول در ذهن شکل گرفتهاند و در سیر زندگی تکرار میشوند. طبق این توصیف، رفتار یک فرد، بخشی از یک طرحواره محسوب نمی شود چون یانگ معتقد است که رفتارهای ناسازگار در پاسخ به طرحواره به وجود میآیند. بنابرین رفتارها از طرحوارهها نشأت می گیرند ولی بخشی از طرحوارهها محسوب نمیشوند (یانگ و همکاران، ۱۳۸۹).
۳-۲ ویژگیهای طرحوارههای ناسازگار اولیه
البته تمام طرحوارهها بر پایه وقایع آسیبرسان یا بدرفتاری دوران کودکی شکل نگرفتهاند. ممکن است در ذهن یک فرد بدون تجربه وقایع آسیبزای دوران کودکی، طرحواره وابستگی پدید بیاید؛ به این دلیل که در دوران کودکی کاملا تحت سلطه و حمایت والدین بوده است. با این وجود اگرچه تمام طرحوارهها ریشه تحولی وقایع آسیبزا ندارد ولی همه آنها مخل زندگی سالم هستند. اغلب طرحوارهها نتیجه تجارب زیانبخش محسوب میشوند که فرد در سیر دوران کودکی و نوجوانی دائما با این تجارب روبرو بوده است. اثر این تجارب ناگوار در سیر تحول با یکدیگر جمع میشوند و منجر به شکل گیری یک طرحواره کاملا ناسازگار تمام عیار میگردد (یانگ و همکاران، ۱۳۸۹). طرحوارههای ناسازگار اولیه، مدلهای شناختی و هیجانی برای خودآسیبرسانی هستند. این طرحوارهها در مراحل اولیه رشد و تحول ذهنی شکل می گیرند و در طول عمر تکرار میشوند. بهتدریج روی ذهن کودکان ساکن میشوند و به طور منظم بر زندگی او چیره میشوند (سلیمانی، ۲۰۱۴).
طرحوارههای ناسازگار اولیه برای بقای خودشان میجنگند. این امر نتیجه تمایل بشر به هماهنگی شناختی است. اگرچه فرد میداند طرحواره منجر به ناراحتی وی می شود ولی با طرحواره احساس راحتی می کند و همین احساس راحتی فرد را به این نتیجه میرساند که طرحوارهاش درست است. افراد به سمت وقایعی کشیده میشوند که با طرحوارههایشان همخوانی دارند و به همین دلیل تغییر طرحوارهها سخت است. بیماران به طرحوارهها بهعنوان حقایقی مینگرند که بدون به بوته آزمایش گذاشتن صحت و سقم آنها، معتقدند که این حقایق درستاند. نتیجه چنین دیدگاهی این است که طرحواره بر پردازش تجارب بعدی تاثیر می گذارد. طرحوارهها نقش عمدهای در تفکر، احساس، رفتار و نحوه برقراری ارتباط بیماران با دیگران بازی میکنند و بهگونه ای متناقض و اجتنابناپذیر زندگی بزرگسالی را به شرایط ناگوار دوران کودکی میکشانند که غالبا برای بیماران زیانبخش بوده است. طرحوارهها در اوایل دوران کودکی یا نوجوانی بازنماییهایی دقیق از محیط پیرامون ایجاد میکنند. تجربه ما نشان داده است که طرحوارههای افراد تا حدودی بازتابی دقیق از محیط زندگی اولیهشان است. بهعنوان مثال اگر بیماری به ما بگوید وقتی بچه بوده است خانوادهاش با او سرد و بیعاطفه برخورد میکرده اند، معمولا حرفش درست است، حتی اگر علت رفتار والدین خود و مشکل آنها را در بیان احساسات و عواطف نفهمد. ممکن است اسنادهای او برای رفتار والدینش اشتباه باشد ولی حس اولیهاش از جو عاطفی و چگونگی رفتار والدین با او تقریبا همیشه درست است. معمولا ماهیت ناکارآمد طرحوارهها وقتی ظاهر می شود که بیماران در روند زندگی روزمره خود و در تعاملاتشان با دیگران بهگونه ای عمل کنند که طرحوارههای آنها تأیید شود، حتی اگر برداشت اولیه آنها درست نباشد (یانگ و همکاران، ۱۳۸۹).
طرحوارههای ناسازگار اولیه و راههای ناکارآمدی که بیماران از طریق آنها یاد می گیرند با دیگران کنار بیایند، اغلب زیربنای نشانه های مزمن اختلالات محور I مثل اضطراب، افسردگی، سوءمصرف مواد و اختلالات روان – تنی بهشمار میروند. در پژوهشها عنوان شده است، طرحوارههای ناسازگار اولیه مکانیسمهای ناکارآمدی هستند که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به پریشانی روانشناختی میانجامند (مارمون[۱۱]، ۲۰۰۴؛ نقل در شهامت، ۱۳۸۹). طرحوارهها حالت ابعادی دارند، بدینمعنا که از نظر شدت و گستره فعالیت در ذهن با یکدیگر فرق دارند. هرچه طرحواره شدیدتر باشد، شمار بیشتری از موقعیتها می توانند آن را فعال کنند. به طور کلی هرچه طرحواره شدیدتر باشد، فرد به هنگام برانگیخته شدن طرحواره، عواطف منفی بیشتری را تجربه می کند و فعال بودن آن در ذهن، مدت زمان بیشتری به طول میانجامد. از سوی دیگر با توجه به مراحل رشد روانی اجتماعی در دیدگاه اریکسون (۱۹۵۰؛ نقل در یانگ و همکاران، ۱۳۸۹)، میتوان چنین استدلال کرد که حل موفقیتآمیز هر یک از این مراحل به یک طرحواره سازگار منجر می شود، در حالی که شکست در آن مرحله باعث ایجاد یک طرحواره ناسازگار میگردد.
۴-۲ ریشه های تحولی طرحوارهها
عوامل مختلفی در شکل گیری طرحواره نقش بازی میکنند که عبارتند از:
-
- نیازهای هیجانی اساسی
-
- تجارب اولیه زندگی
- خلق و خوی هیجانی (یانگ، ۲۰۰۳)
۱-۴-۲ نیازهای هیجانی اساسی
طرحوارهها به دلیل ارضا نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود آمدهاند. انسانها پنج نیاز هیجانی اساسی دارند:
-
- دلبستگی ایمن به دیگران (شامل نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش).
-
- خودگردانی، کفایت و هویت.
-
- آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم.
-
- خودانگیختگی و تفریح.
- محدودیتهای واقع بینانه و خویشتنداری.
این نیازها جهان شمول هستند. همه انسانها، این نیازها را دارند، اگرچه شدت این نیازها در بعضی افراد بیشتر است. فردی که از سلامت روان برخوردار است، می تواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانهای ارضا کند. گاهی اوقات تعامل بین خلق و خوی فطری کودک و محیط اولیه، بهجای ارضای این نیازها، منجر به ناکامی آنها می شود. هدف طرحواره درمانی این است که به بیماران کمک کند تا راههای سازگارانهتری برای ارضای این پنج نیاز هیجانی بیابند (یانگ و همکاران، ۱۳۸۹).