تعیین کننده های موقعیتی
وضعیت جو خانوادگی
بیولوژیکی ویژگیهای شخصیتی
ویژگی های فردی
مفهوم موقعیت
هدف مقابله
رفتار مقابله
C = F (situational determinants individual characteristics)
C = F (P + S + Ps)
اقتباس از فرایدنبرگ ، ۱۹۹۷ ، ص ۳۷
در این قسمت یکی از شیوه های درمان ، درمان کمرویی است که در این تحقیق جز روش انتخابی اصلی میباشد ، مطرح شده است. همچنین پیشینه و اساس نظریه این روش به همراه سایر موارد مرتبط با آن ذکر شده اند. در ادامه نیز این شیوه درمانی به طور اختصاصی تر با ویژگی های نوجوان تطبیق داده شده تا خواننده بداند محقق فرمت جدید استفاده شده برای نوجوانان را بر چه اساسی تهیه نموده است.
شیوه مشاوره گروهی بر گرفته از رفتار درمانی شناختی فرد است.
۲-۲-۳-۱- روش های درمانی شناختی – رفتاری : شکل گیری و اصول
مبانی تجربی رویکردهای شناختی – رفتاری به مسائل روانی را می توان در اوایل قرن حاضر پی جویی کرد. نگرش داروینی درباره پیوستگی بین انسان و جانور پست تر ، این امکان را پدید آورد که از ((مدل های حیوانی)) در مطالعه چگونگی ایجاد و تداوم بیماری های روانی استفاده شود. در این نگرش ، فرض بر آن است که اصول برخاسته از پژوهش های مربوط به یادگیری در جانوران ، قابل تعمیم به انسان نیز هستند.
در پژوهش های اولیه ، دو اصل ، در یادگیری جانوران تشخیص داده شده بودند. اصل نخست بر پایه کارهای پاولوف و سایر فیزیولوژیست های روسی ، استوار بود. این محققان ، آزمایش هایی با سگ ها انجام دادند. در این آزمایش ها ابتدا زنگی به صدا در میآمد و آنگاه به جانور ، غذایی داده می شد پس از اینکه این زنجیره رویدادها چندین بار تکرار می شد ، بزاق سگ به محض ایجاد صدای زنگ پیش از آنکه غذایی ارائه شود شروع به ترشح می کرد. این پدیده به عنوان شرطی سازی کلاسیک شناخته شد. از آنجا که غذا به طور خود به خودی وپیش از آنکه یادگیری (شرطی سازی) صورت پذیرد موجب ترشح بزاق می شد آن را محرک غیر شرطی و پاسخ ترشح بزاق نسبت به غذا را پاسخ غیر شرطی نامیدند. پیش از آنکه هیچ نوع یادگیری به وقوع بپیوندد ، زنگ قادر به ترشح بزاق در جانور نبود. اما پس از چند بار توأم سازی صدای زنگ با غذا ، صدای زنگ (محرک شرطی) قادر به ترشح بزاق (پاسخ شرطی) در سگ شد. دوره مربوط به سال های میانه تا اواخر دهه ۱۹۷۰دوره ای بود که در آن مفید بودن رفتار درمانی مورد پذیرش همگان قرار گرفت. دیگر نیازی برای اثبات کارایی رفتار درمانی نبود و در نتیجه ، عده ای از رفتار درمانگران سعی کردند توجه خود را به مواردی معطوف کنند که از رفتار درمانی ، حتی در صورتی که به طور کامل اجرا می شد سودی نمی بردند. مثلاً بیش از پیش روشن شد که مشکلات وابسته به پذیرش درمان از سوی بیمار را نمی توان به سادگی به ((انگیزه ضعیف)) در او نسبت داد. اما در عین حال ، کوشش هایی که در زمینه تجزیه و تحلیل جز به جز رفتار بیمارانی که همکاری خوبی در درمان از خود نشان نداده بودند صورت می گرفتند ، نیز کمکی به بهبود بیشتر در آنان نکرد. پیشرفت مهم دیگری که در این دوره به عمل آمد ، کوشش برای ارائه نظریه ها و فنونی بود که می شد آن ها را در درمان سایر مسائل روانی ، مخصو صاً افسردگی ، به کار گرفت. به عنوان مثال ، لوین سون[۷۹] (a 1974به نقل از هاوتون و همکاران ۱۳۸۰) مطرح کرد که افسردگی ، ناشی از کاهش میزان تقویت مبتنی بر پاسخ است. اما تلاش های اولیه برای استفاده از درمان بر اساس چنین نظری (همن و گلس ۱۹۷۵ به نقل از هاوتون[۸۰] و همکاران ۱۳۸۰).
موفقیت های کمی در برداشت. علت این امر شاید این بود که با وجود شرکت بیمار در تعداد بیشتری از فعالیت های بالقوه تقویت کننده ، فعالیت ها و عملکرد موفقیت آمیز خود وی ، غالباً از جانب خود او به طور منفی مورد ارزیابی قرار می گرفت. بدین ترتیب ، نقش عوامل شناختی در بیمارانی که به درمان های صرفاً رفتاری پاسخ نداده بودند ، هر چه بیشتر مسلم می شد. این دو پیشرفت زمینه را برای پذیرش اهمیت عوامل شناختی و لزوم پرداختن به آن ها در جلسه های درمانی ، از سوی بسیاری از درمانگران فراهم ساخت.
۲-۲-۳-۲- تلفیق رویکردهای شناختی و رفتاری :
نظریه لنگ درباره سه نظام پاسخی نسبتا مستقل ، شالوده لازم برای پذیرش مفاهیم شناختی در رویکرد رفتاری را فراهم آورده بود. در زمینه روان شناسی رفتاری (که متفاوت از رفتار در مانی است) ، اهمیت متغییرهای شناختی بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته بود. شاید علت کند بودن جریان جذب دیدگاه های شناختی به وسیله رفتار درمانی ، به ادامه تأثیر واتسون در زمینه طرد درون نگری ، و نیز به نگرش رفتار درمان گران به سایر روش های روان درمانی ، مربوط باشد. کارهای بندورا درباره یادگیری مشاهده ای مخصوصاً در عطف توجه به عوامل شناختی ، در رفتار درمانی مهم بودند. در این رویکرد ، فرض بر این است که فرد از طریق تماشای شخص دیگری که رفتاری از خود نشان میدهد ، یاد میگیرد. اگر ناظر پس از مشاهده ، رفتار مورد نظر را خود انجام دهد ، یادگیری به بهترین وجه ، صورت خواهد گرفت. اما این مشارکت ، شرط ضروری برای یادگیری نیست (هاوتون و همکاران ۱۳۸۰).
بندورا یک مدل خود – نظم بخشی موسوم به خود – اثر بخشی وضع کرد. خود – اثر بخشی بر این انگاره استوار است که هر نوع تغییر آگاهانه ای که در رفتار اتفاق می افتد با وساطت دریافت فرد از توانایی خود ، برای انجام رفتار مورد نظر ، صورت میگیرد. عامل مهم دیگر ، توجه فزاینده به مفهوم خویشتن داری بود. این مفهوم بر یک مدل سه مرحله ای متشکل از مرحله خود – نگری ، خود – سنجی (تعین معیارها) و خود – نیرو بخشی استوار است. پژوهش های زیادی بر اساس این مدل به عمل آمدند. در این پژوهش ها سازههای شناختی ، از آن جمله اسناد و خود آموزی ، نقش بارزی پیدا کردند (هاوتون و همکاران ، ۱۳۸۰).
شاید نخستین رویکرد شناختی کاملی که علاقه پژوهشگران رفتاری را بر انگیخت ، تعلیم خود – آموزی مایکن بام[۸۱] باشد. شهرت این رویکرد به اساس نظری ساده آن و نیز شباهت آن به مفهوم coverants (رفتار کنشگر ذهنی) در چارچوب نظریه ، کنشگر مربوط می شود. مایکن بام مطرح کرد که می توان با تغییر در دستورالعمل هایی که در جریان آن ها بیماران خود را مورد خطاب قرار میدهند از سمت افکار ناسازگار و بر آشوبنده به سوی خود – گویی های سازگارتری حرکت کرد.
شناخت درمانی پیچیده تری که به وسیله بک شرح داده شد و از بسیاری جهات شبیه درمان عاطفی – عقلانی الیس بشمار می رود بسیار کندتر از رویکرد اولی مورد پذیرش قرار گرفت ، اما امروزه به صورت مهمترین رویکرد شناختی در آمده است. این رویکرد ابتدا به طور عمده در افسردگی به کار گرفته شد. بک برعکس نگرش سنتی روانپزشکی درباره افسردگی ، نظر داد که تفکر منفی ، که جنبه کاملاً مسلطی در این اختلال دارد فقط یک نشانه نیست ، بلکه نقشی تعیین کننده در تداوم افسردگی ایفا میکند. این بدان معنی است که می توان افسردگی را از طریق کمک به بیمار در تشخیص و تفکر افکار منفی خود ، درمان کرد (هاوتون و همکاران ۱۳۸۰).