آنجا که از زبان یک فرد ساده عامی حرف می زند جملات کوتاه ،ساده ورسا هستند و همان گونه می نویسدکه گویی قلم دردست همان کس است که دهخدا از زبانش سخن می گوید. کلمات را نه به صورت تلفظ کتابی بلکه بصورت تلفظ واقعی عامیانه می نویسد،آن گونه که زبان مردم است نه به صورتی که فقط به درد کتاب ها می خورد. این نمونه ساده ای است از نثر دهخدا.
۶-۳٫ نمونه ای از نثر طنز آمیز دهخدا
«”پامریزاد. نازجونت پهلوان، اما جون سبیلای مردونت حالا که خودمونیم ضعیف چزونی کرد،نه ملا باشی نه رحیم شیشه برنه آن دوتا سید!اینها هیچ کدومشون نه ادعای لوطی گیری شون می شد نه ادعای پهلونی شون. حالا نگاه کن ،جون جونیت اینم ازبی غیرتی بچه محله هاشون بود که توراتوی ولایتشون گذاشتن بمونی ،اگربچه های انجمن ابوالفضل همون فرداجل وپوستت بدوشت داده بودندچه می کردی؟
خوب رفیق توتوی انجمنهای تهرون اینقذه قسمتهای پازخم خوردی که چه می دونم من قداره بند مجلس ،هواه خواه مشروطه ام، چطور شد پات به آنجا رسیده مثل ناییای قاطرخونه پای روزنومه چی ،آخوندا اولادای پیغمبر را به چوب بستی؟نگوبچه های تهرون نفهمیدن که چطورحقه راسوارکردی،ماهاهمون روزکه شنیدیم،زاغ سیات چوب زدیم معلوم شدکه همون سیده که تورابرد پیش مشیرالسلطنه حاکم رشت کرد روبندت کرده وباهمون سیده دست یکی بودن ، مخلص کلوم پهلوون رودرواسی ازت ندارم،توروت می گم اگرآدم ازچند سال توگود کار کردن می تونست حاکم بشه حالاحاجی معصوم وگاوکش هرکدوم واسه ی خودشون یک اتابیک بودن ،بچه های چاله میدون همه ی شون سلوم دعای بلند بهت می رسونن.باقیش غم خودت کم . »
(دهخدا؛۱۳۸۰ص: ۵۴-۵۲)
دهخدا می داند که درکجا باید کلمات رابشکندوبه اصطلاح “عامیانه”بنویسد.آنجا که اززبان یک آخوند حرف می زندبا کلمات وجملات کتاب می نویسد وآنجاکه اززبان یک عامی سخن می گویید کلمات راباتلفظ عامیانه بکارمی بردومهمتراین که درعامیانه نوشتن وشکستن تلفظ کلمات افراط نمی کند.
شاید امروز که ساده نویسی مراحلی راپشت سرگذاشته وکلمات نوشتار بازبان گفتار نزدیکی بیشتری پیداکرده این مسئله چندان مهم و بزرگ نباشدکه با افرادجامعه به زبان خودشان سخن گفت ،اما اگر موقعیت زمانی نوشتن مقالات دهخدا را درنظر بگیریم یعنی درعصری که هنوز نوشتن و خواندن یک نامه آن چنان کار دشواری است و به آگاهی ها خاصی نیازدارد که گویی ازجنگ ایران وروس هم درد سرش بیشتراست وآنقدرکلمه مستطاب و دامت برکاته وطاب ثراه بکار بردند که برای خواندن یک نامه گاهی باید اسطرلاب انداخت ،سخن گفتن از زبان مردم و با کلمات آنها و با جملات ساده ورسای آنها کاری است که ازنظرادبیان قلم بدست روزگار، خیانت به نثر پر طنطنه میرزامهدی خان استرآبادی است و نشانه ی نادانی و ناتوانی.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دهخدا ساده سخن می گوید و خواننده اش را از خواندن سر درگم و پشیمان نمی کند و این دلیل خیلی روشنی دارد. برای مردم می نویسد و آنها هستند که باید بفهمند برای شیخ فضل الله نوری که نمی نویسد تا هرچه لغت عربی و ترکی درچنته دارد به جای نثرشکرین فارسی قالب کند وگاهی نثرمتداول زمانش رابه سخره می گیرد و معیارهای کاتبان درباره راعیان تقلید می کند و با همان نثرآخوندی به جان” بزرگان”!نیش می زند و دستانشان را رو می کند و دلشان را می لرزاند:«جناب مستطاب حجته الاسلام ذالانام آقای حاج شیخ فضل الله دامت برکاته .پنج لایحه راجع به طراز اول زیارت شد مطمئن باشید مجدداً چاپ می کنیم و به تمام دهات و قصبات و شهرهای اطراف منتشر خواهیم کرد.»
( دهخدا؛ ۱۳۷۰ : ۱۷-۱۵)
و این زبان وقتی درخدمت نثر دهخدا قرار می گیرد نه تنها کلامش را مغلق و پیچیده نمی کند بلکه از سویی ابتذال این گونه نثر را می نمایند و از سوی دیگر با تمسخر و تحقیر، همین کلمات عربی قلنبه سلنبه را چون سلاحی برنده در برابر هم آنها که هدف زخمهایش هستند نشانه می رود:
«و هم در این سال به موجب قانون اساسی تمام حقوق بشری و امنیت جانی و مالی و مسکن و شرف به همه ی سکنه ی مملکت داده شده ،دویست و بیست نفردرآذربایجان به دست پسررحیم خان :چلبیانلوود و آنقدر در”گرکانه رود”بدست ارفع السلطنه طالش و دوازده نفردرکرمان گل سرسبد ایل جلیل قاجارجوان هیجده ساله فرمان فرما، و چند نفری از قبیل حاج محمد تقی مازار و برادرش و سید رضای داروغه دریزد به تحریک مشیرالممالک و صدرالعما و ده پانزده نفر درکرمانشاه بدست اعظم الدوله وپسر ظهیرالملک و دویست سیصد نفر از ایل قشقائی و سید و مجتهد و غیره بدست پسرهای خلدآشیان قوام شیرازی و پانزده نفر درتبریز یا اعجازآقا میرهاشم آقابالگد شتر قربانی وعنایت باچند نفر دیگردرغزوه ی توپ خانه به دست مجاهدین فی السبیل الله الچیق و هفده نفردیگر درعروسی بلقیس تکیه دولت و دوازده نفردرروزترکیدن شراپنل “قورخانه به دست غلامهای “نوکرحیدر، هم قطارقنبر، ابولفتح و ابن الظفرعزاداربی ریای قبله گاهوم امام حسین (ع) و نورچشمی علی اکبر،امنی صاحب القلیج و مالک التفنگ مولانا القدور امیر بهادردرجنگ”به اجل خدایی مردند.”الله متوفی الا نفس حین موتها »
( همان کتاب؛ ۱۰۶ ۱۰۸- ۱۰۶)
دهخدا گاهی بلافاصله پس ازتقلید ازنثر متداول زمان جملات کوتاه وساده وضرب المثل ها واصطلاحات زیبا وشیرین زبان فارسی راجاسازی می کندوهمین کار لطف سخن دهخدا را دوچندان می کند:
۶-۴٫ تقلید از نثر متداول زبان ساده و اصطلاحات زیبا
« خدمت ذیشرافت تواب امنع اسعدوالاشاهزاده نصرت الدوله حکمران کرمان دامت ایام عدالته. پلتیک حضرت والا نگرفت.یعنی اگرجسارت نباشد جناب ملااینکعلی هم که درمجلس طرفدار شمابودند بورشدند و پل حضرت والا هم آن سرآبست.حضرت والاحالاوقتی است که شمادرمدارس انگلیس وآلمان مشغول تحصیل باشید نه درخرابه ایران مسئول حکمرانی ایالت کرمان.قالیجه های مرحمتی یک صدتومانی به صوراسرافیل باقبوض مرسوله انفادکرمان شد بعد از این هم آدم خودتان رابشناسیدوبیگداربه آب نزنید.نه صوراسرافیل رشوه می گیردونه آه دل شهدای تازه ونان ذرت وخون گوسفندوخورهای کرمان زمین می ماند.»
( دهخدا؛ ۱۳۷۰: ۵۲-۵۰)
وگاهی مستقیمآ به نثرمتداول زمانش می تازدوبه تقلید نثری بی پرده ازدور ادای نثری را درمی آورد که مردم زبانش رانمی فهمند،قواعدش رانمی فهمند چراکه تصویرگفتارشان نیست. چیزیست که درحد دعاهایی که برای چشم زخم می نویسند یا جادو وجنبل هایی که به عنوان دوای محبت میدهند و هرچی هست زبان مردم نیست .تراوش ذهن علیل علمای عرب مآب کهنه پرست است و تراوش اندیشه پوسیده طلاب بی ذوقی !که ازاین رهگذرکسب نام وآبرو می کنند .دهخدا دقیقا به چنین نثری می تازد.
« برای آدم بدبخت ازدر و دیوارمی بارد.چند روز پیش کاغذی از پست خانه رسید و بازکردیم دیدیم به زبان عربی نوشته شده ،عربی را هم که غیره از آقایان علمای گرام هیچ کس نمی داند.چه کنم؟چه نکنم؟آخرش عقل مان به این جا قد داد که ببریم خدمت یک آقا شیخ جلیل القدر فاضلی که باما ازقدیم ها دوست بود.بردیم دادیم وخواهش کردیم که زحمت نباشد آقا این رابرای مابه فارسی ترجمه کن.آقا فرمود حالامن مباحثه دارم .بروعصری من ترجمه می کنم و می آورم اداره».
«عصری آقا آمد صورت ترجمه را داد به من،چنان که بعضی ازآقایان مسبوقند من از اول یک کوره سوادی داشتم. اول یک قدری نگاه کردم دیدم هیچ سرنمی افتم .عینک گذاشتم دیدم سر نمی افتم بردم دم آفتاب نگاه داشتم دیدم سرنمی افتم.مشهدی اویارقلی حاضر بود آقا فرمود نمی توانی بخوانی بده مشهدی بخواند.مشهدی گرفت یک قدری نگاه کرد،گفت آقاما را دست انداختی من زبان فارسی راهم به زحمت می خوانم توبه من زبان عبری می گویی بخوان ؟آقا فرمود مومن زبان عبری کدام است؟این اصلش زبان عربی بودکبلایی خود داد به من به فارسی ترجمه کردم.اویارقلی کمی مات مات به صورت آقا نگاه کرد گفت: آقا اختیار دارید راست است که ماعوامیم اما ریشمان را درآسیاب سفید نکرده ایم .بنده خودم درجوانی کمی اززبان عبری سررشته داشتم.این زبان عبری است.آقا فرمود مومن این زبان عبری کجا بود. این زبان فارسی است . اویارقلی گفت مرا کشتید که این زبان عبری است.آقا فرمودخیرزبان فارسی است .اویارقلی گفت: از گوشهایم التزام می دهم که این زبان عبری است. آقا فرمود خیر تو نمی فهمی این زبان فارسی است .دیدم الان است که او یارقلی به آقا بگوید شما خودتان نمی فهمید و آن وقت نزاع در بگیرد گفتم مشهدی من و شما عوامیم . ماچه می فهمیم ؟آقا لابد علمش ازما زیادتر است، بهتراز ما می فهمد. اویارقلی گفت خیرشما ملتفت نیستید این زبان عبری است. من خودم آن وقت که پیناس یهودی به ده آمده بود پیشش درس خوانده ام. »
یک دفعه دیدم رگهای گردن آقا درشت شد.سردوکنده زانو نشسته ،عصا را ستون دست کرده و صداش را کلفت کرده با تغیر تمام فرمود مومن تو از موضوع مطلب دور افتاده ای .صنعت ترجمه درعلم عروض فصلی علیحده داد.وگذشته ازاین که دلالت بنا به عقیده بعضی تابع اراده است و خیلی عبارتهای عربی دیگر هم گفت که من هیچ ملتفت نشدم ،اما همین قدر فهمیدم آلان است که آقا سراویارقلی را با عصا خرد کند.
از ترس این که خدای نکرده یک شری راست شود رو کردم به او یارقلی ،گفتم :مرد حیا کن، هیچ می فهمی باکی حرف می زنی ؟کوتاه کن ،حیا هم خوب چیزیست !قباحت دارد! مرده شوراصل «این کاغذرا هم ببرد،چه خبرست مگر؟دیدم آقا روش رابه من کرده تبسمی فرموده گفت :کبلایی چرانمی زاری مباحثه مان را بکنیم ، مطلب بفهمیم . من همین که دیدم آقا خندید قدری جرئت پیداکرده گفتم:آقا قربان علمت برم ،تو نزدیک بود زهله مرا آب کنی .مباحثه ات که این جور باشد دعوات چه جور است؟ آقابه قهقهه بناکردخندیدن فرمود: تو از مباحثه ما ترسیدی ؟گفتم به ما شاالله !! به مرگ خودت نباشد چهارتا فرزندم بمیرد پاک خودم را باخته بودم. فرمود خیلی خوب دیگر مباحثه نمی کنم ، توهمین ترجمه مرادرروزنامه ات بنویس .اهل فضل هستند خودشان می خوانند.گفتم به چشم اما به شرطی که تا دراداره هستید دیگر دعوا نکنید. اینست صورت ترجمه:
ای کاتبین صوراسرافیل ،چه چیزاست مرشماراکه نمی نویسید جریده خودتان را هم چنان که سزاواراست مرشماراکه بنویسید آنرا. و چه چیز است مرشما را با کاغذ لوق و امرادن،تمتع ازغیر یائسات درصورت تتین بعدم حفظ مرئه مرعده ی خود را، و درصورت دیدن ما آنان را که الان از حجره ی دیگرخارج شده اند.حال می توانید بنویسد مطالبی عدای آنها را.
پس به تحقیق ثابت شد ما را بدلائل قومیه بدرستی که آن چنان اشخاص که می نویسند جرائد خود را مثل شما آنانند عدوما.وعدوهای ما آنانند البته عدو خدا.
پس حالا می گوییم مرشما را که اگرهرآینه مداومت کننده باشید شما برتوهین اعمال ما یعنی اشاعه ی کفروزندقه،پس زود است که می بینید باس مارا هرآینه تهدید می کنیم شمارا اولآ تهدیدکردنی،و هر آینه می زنیم شما را درثانی زدن شدیدی، و هرآینه تکفیرمی کنیم و می کشیم شمارادرثالث ورابع کشتن کلاب وخنازیر،و هرآینه آویزان می کنیم شما را برشاخه های درخت توت آن چنانی که درمدرسه ی ماست تا بدانیدکه نیست مرعامیان را برعالمین سبیلی و . السلام. »
(دهخدا؛ ۱۳۷۰: ۵۶-۵۳)
سادگی نثردهخدا تاثیرکلامش را صد چندان می کند بطوری که همین سادگی حربه ی پرنده ای است درخدمت اندیشه اش.حرفش را ساده می زند چرا که برای خواص نمی نویسد، برای ملا بنویس ها وکاتبان وزیر وزرا نمی نویسد. برای مردم می نویسد و به زبانی که توده مردم بفهمد.
زبان وسیله ایست که دهخدا به بهترین صورت درخدمتش می گیرد اگر کسی بخواهد نثر هنرمندانه بنویسد و تزئینات هنری به کاربرد و نثربرایش “هدف “باشد فرق می کند با کسی که نثر نویسی هدفش نیست، بلکه نثر وسیله ایست برای رسیدن به”هدف”و دهخدا هم این” وسیله ” را آن گونه که می داند و می خواهد به کار می گیرد،نه آن گونه که فقط با معیارهای زمان بسازد و هدفی درکار نباشد. هدفش “جمله پردازی “آن هم با زبان پر تصنع آثار ادبی عصر نیست، بلکه می خواهد”سخن”بگوید، و در این راه به بهترین صورت از زبان مردم کمک می گیرد. مکتوبی از زبان “ارومیه ای”ها می نویسد، با زبانی “ساده که سخت هم”زیباست”:
ای کبلایی ، و الله دیگر تمام شد.خانه امان خراب شد.زن، بچه، عیال ،اولاد،برادر،پسر، هرچه داشتیم یاکشته شدند یا از ترس مردند و نمی دانی چه قیامتی است .مال رفت ،عیال رفت، اولاد رفت.والله دیگرکفر و کافر شدیم، نزدیک است برویم ارس بشویم.نصف مان که زیربیدق ارس رفتند،والله باقیمانده هم غیرتمان نمی گذارد.به خدا اگر ارس بشویم دین مان برود بازدنیا مان سرجاش است.اما حالا که خسرالدنیا و الاخره. آی کبلایی محض رضای خدا،محض روز پنجاه هزارسال به وزارت جنگ ها بگواینها توپ دارند، تفنگ دارند،اگررعیت می خواهید.
باید خیلی زودچاره ای به سر ما بکنیدکه دیگر از یاد رفتیم.دیگراگرما هم فردا ارس شویم نگویید ارومیه ایها اصلآ بی غیرت بودند،اصلآ دین و ایمان درستی نداشتند،اصلاً پالانشان کج بود.دست ماودامان شما،امروز اینجا، فردا روز پنجاه هزارسال.
۶-۵٫ واژه های عامیانه درنثرطنز آمیز چرند و پرند :
ازویژگی های نثر دهخداهمان طورکه قبلآاشاره شدبه کارگرفتن واژه های عامیانه است. این واژه هارا می توان به دودسته تقسیم کرد.دسته اول واژه های متداول ولغاتی که درزبان مردم با معانی خاصی ازآنهااستفاده می شود،یعنی درحقیقت لغاتی که به صورت اصطلاحی ، مفاهیم خاصی درزبان مردم یافته اندمانند:
“حرف مفت-ناقلای حقه- شلوغ پلوغ – بد ذات هفت خط- انشرمنشر- حیص و بیص- حکمآ- آفتاب پهن(۲)- دم دمهای- آفتاب زره ی(۳)- مواجب- کله(۴)- پاورچین پاورچین- شل ویر (۵)- تخت سینه- پرت شدن- بدغیظ- گوش بری- باباقوری- ورجه وورجه- آزگار- گلاب بروتان- وردلم(۶)-دکترمکتر- گرت مرت- خاک وخل- ناشتا- نزله- قایم-ورپریده- از سیر تا پیاز- وروجک- سقلمه(۷)- پروپا- شقه کردن- زهله(۸)ضعیف چزونی(۹)-لوطی گیری- جل وپوست- پازخم(۹)-رودرواسی- تابنناو- لنگه به لنگه- گوش به زنگ- شارت وشورت(۱۰)- پرت وپلا- عقل ومقل- دوزوکلک- بچه مچه- کارچاق کن- خبط(۱۱)- شل و شلانه- ژولیده وگوریده- راسته- دست شیره ای- ناخنک- ناباب- دست پاچگی- الاوللاا- چهارچنگولی- جحذ- آش ولاش- یارو- مرگ ومیر- موش مردگی- اهوی- مردیکه- غش غش خندیدن- زیرپاکش- قدوقواره- لغت ولیس- شنگولی- الم سرات- قشقرق- بگوواگو- سلندر- عوض دگش- تل- خروپف- صاف وپوست کنده- جاهل وماهل- دل قایمی- بربرنگاه کردن- ترکه”.
ودسته دوم لغاتی که باتغیرشکل تلفظ کتابی کلمات درزبان متداول به کارگرفته می شودکه خودشامل چندمورداست:
الف:تبدیل”الف”به”واو”مانند:
“میدون (میدان)- قیومت(قیامت)- کدومشون(کدامشان)- پهلوونی(پهلوانی)-جوونیت (جوانیت)- بمونی(بمانی)- همون (همان)- تهرون(تهران)- می دونم(می دانم)- قاطرخونه(قاطرخانه)- روزنومه چی(روزنامه چی)- کلوم(کلام) –جون(جان)- مردونت(مردانت)- ولایتشون(ولایتشان).
ب:به کاربردن فعل به صورت تلفظ عامیانه آن نه به شکل نوشته شده دردستورهامانند:
میخات(می خواهد)- نرم(نروم)- برم(بروم)- درآد(دربیاید”بیرون بیاید”)بودین (بودید)- می گم(می گویم)- بودن (بودند)- می رسوننن(می ررسانند)- بشه(بشود)-می تونست(می توانست)- وازشد(بازشد)- بیاد(بیاید)- برد(برود)- می شد(می شود)- بشورم (بشویم)- بیام (بیایم)- برید(بروید)- کورشید(کورشوید)- کنن (کنند)- بشه(بشود)- میرد(می رود)- میشم(می شوم)- بیاد(بیاید)- می گند(می گویند)- میام (می آیم۹- واکن (بازکن)”.
۶-۶٫ از ویژگی های دیگر علامه علی اکبر دهخدا درنثرحذف علامت مفعول بی واسطه”را”درجملات است مانند: “خدابیامرزمی گفت باقیش(را)بگو.می گفتم امروزباززنای همساده هامون آمده بودنداینجا .
( دهخدا؛ ۱۳۷۰: ۳۷-۳۲)
“اگربچه های انجمن ابوالفضل همون فرداش جل وپوستت(را)بدوشت داده بودندچه می کردی “ماها همون روزکه شنیدیم،زاغ سیات (را) چوب زدیم،معلوم شدکه همون سیده کهتورا برد پیش مشیرالسلطنه حاکم رشت کردروبند ت کرده. ( همان کتاب ؛ ص:۵۴) “
شاه محرمانه می دهد تفنگهای دولت(را)میریزند توی میدان مال فروشها، یک چراغ حلبی هم روشن می کنند می گذارندروی تفنگ ها،های بابام شام شد وارزان شد”. ( ( همان کتاب؛ ۱۳۶)
در زبان محاوره امروز هم دربیشتر موارد علامت مفعول بی واسطه حذف می شود و به جای آن کسره ای به آخرکلمه ی قبل از”را” اضافه می شود(۱).
۶-۷٫ به کارگرفتن افعال مرکب که درزبان مردم حالت اصطلاحی یافته مانند:
یخ کردن (ترسانیدن)- بورشدن(خجل شدن)- راست شدن (درست شدن)-سرافتادن(فهمیدن)- کوک شدن(روبراه شدن)- کول کردن (بدوش کشیدن)- جورکشیدن(وسیله معاش کسی رافراهم ساختن)- حالی کردن(فهمانیدن)- دررفتن(گریختن)- گیرکردن(گرفتارشدن)- – بهم بافتن(آمیختن)- کله به کله گذاشتن(اذیت کردن)- به جوال رفتن(زورآزمایی کردن)- گوش بریدن یاگوش بری کردن (کلاهبرداری کردن)- گوش به زنگ بودن(مراقب ومواظب بودن)- گلوله پیچ کردن(تیرباران کردن)- شقه کردن(تکه تکه کردن)- ورافتادن(تمام شدن)- خودراباختن (درهراس افتادن)- کارچاق کنی(رواج دادن کار)- درزکردن(بروزکردن)- مرافعه رفتن (دعواکردن یا ازکسی طرفداری کردن)چانه زدن(حرف زدن زیاد)- گیردادن(گرفتارکردن ، لودادن)- مایه رفتن (خرج کردن).
۶-۸٫ اصطلاحات عامیانه در نثر طنز آمیز دهخدا :