ذیل آیه ی « وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذینَ یَتَّقُونَ و…»[۴۷۷] الدرالمنثور دو روایت نقل کرده است
أخرج أحمد و مسلم عن سلمان عن النبی صلى الله علیه و سلم قال ان لله مائه رحمه فمنها رحمه یتراحم بها الخلق و بها تعطف الوحوش على أولادها و أخر تسعه و تسعین إلى یوم القیامه و أخرج ابن أبى شیبه عن سلمان موقوفا و ابن مردویه عن سلمان قال قال النبی صلى الله علیه و سلم ان الله خلق مائه رحمه یوم خلق السموات و الأرض کل رحمه منها طباق ما بین السماء و الأرض فاهبط منها رحمه إلى الأرض فبها تراحم الخلائق و بها تعطف الوالده على ولدها و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء و بها یعیش الخلائق فإذا کان یوم القیامه انتزعها من خلقه ثم أفاضها على المتقین و زاد تسعه و تسعین رحمه ثم قرأ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُون[۴۷۸].
احمد و مسلم از سلمان فارسى روایت کرده اند که رسول خدا(ص) فرمود: براى خداوند صد رحمت است، از آن جمله رحمتى است که با آن خلق خود را با یکدیگر مهربان کرده و میان وحوش با بچههایشان عاطفه قرار داده، و نود و نه رحمت دیگر خود را براى روز قیامت قرار داده است.
و نیز مىگوید: ابن ابى شیبه از سلمان روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمود: خداوند روزى که آسمانها و زمین را مىآفرید صد رحمت آفرید که هر یک از آنها درست قالب زمین و آسمانها است، از آن صد رحمت یکى را به زمین فرستاد که باعث مهربانى خلایق با یکدیگر شد و با آن رحمت است که مادران نسبت به فرزندان مهر مىورزند و وحوش و طیور از یک آبخور آب مىآشامند و خلایق با هم زندگى مىکنند، ولى روز قیامت خداوند این رحمت را از دلها مىکند و آن را به اضافه نود و نه رحمت دیگر تنها به متقین واگذار مىکند، آن گاه آن حضرت آیه« وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ» را قرائت کردند.
ابن کثیر عین روایت اول را آورده، سپس از احمد از ابی هریره نقل کرده است پیامبر (ص) فرمود:
«إن للّه مائه رحمه عنده تسعه و تسعون و جعل عندکم واحده تتراحمون بها بین الجن و الإنس و بین الخلق فإذا کان یوم القیامه ضمها إلیه» همچنین ازاحمد از ابی سعید روایت کرده است که رسول اکرم (ص) فرمود: «للّه مائه رحمه»
فقسم منها جزءا واحدا بین الخلق به یتراحم الناس و الوحش و الطیر» وی هیچ توضیحی ذیل روایات نیاورده است.[۴۷۹]
علامه(ره) درباره ی این روایات می فرمایند:
«این معنا از طریق شیعه از ائمه اهل بیت(ع) نیز روایت شده و گویا روایت دوم از سلمان همان روایت اول است که نقل به معنا شده، و لیکن راوى که آن را نقل به معنا کرده با اضافه کردن جمله” ولى روز قیامت خداوند این رحمت را از دلها مىکند” روایت را ضایع کرده است. باید از او پرسید اگر در قیامت خداوند این رحمت را از غیر متقین سلب کند پس چگونه آسمان و زمین باقى مانده و بهشت و دوزخ بجاى مىماند؟ و چگونه ملائکه و غیر ایشان بدون رحمت شامله خدا زنده مىمانند؟
پس تعبیر بهتر آن تعبیرى است که در پارهاى از روایات ما امامیه وارد شده که- بطورى که به یاد دارم- فرموده اند: در آن روز خدا همه صد رحمت خود را در مؤمنین جمع مىکند، و این معنا غیر از کندن و سلب رحمت از غیر مؤمنین است، اولى جائز و معقول هست و لیکن دومى معقول و متصور نیست.»[۴۸۰]
بند پنجم: اصحاب اعراف
المیزان در تفسیر آیه ی «وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ »[۴۸۱] روایاتی نقل کرده است مبنی بر اینکه اصحاب اعراف کسانی اند که سیئات و حسنات آنان با هم برابر است و یا اینکه اعراف، تل هایی است بین بهشت و جهنم که هر پیامبری یا وصی او با گنهکاران امت خود می ایستد، آنگاه وقتی که نیکوکاران امتش راه بهشت را پیش می گیرند، می گوید: ببینید برادران نیکوکار خود را که به بهشت می روند، لاجرم آنان به بهشتیان سلام می کنند…[۴۸۲] برخی تفاسیر روایاتی با اختلافات بیشتر را هم آورده اند؛ روایاتی که اصحاب اعراف را شهداء، صلحاء، ملائکه، مساکین اهل بهشت، مومنین از جن،اولاد مشرکان، آنان که طاعتشان را به ریا آمیخته اند، فاسقان نماز خوان و… معرفی می کند.[۴۸۳]
در رأی نهایی فخر رازی، اصحاب اعراف اشراف اهل بهشت و قیامتند که بر اعراف می نشینند تا بر احوال دوزخیان و بهشتیان اطلاع یابند، سپس خدا آنها را به درجات عالی جنت وارد می کند. چنانچه از رسول خدا(ص) روایت شده است:
«ان اهل الدرجات العلا لیراهم من تحتهم کما ترون الکوکب الدری فی أفق السماء و ان أبابکر و عمر منهم.» لذا «لایدخلون الجنه» مربوط به زمان وقوف آنها در اعراف و در«هم یطمعون» طمع – مانندآیه ۸۲ شعراء[۴۸۴]– به معنی یقین است.»[۴۸۵]
ابن کثیر پس از نقل برخی روایات متفاوت، روایتی از ابن عباس به این مضمون می آورد که اعراف دیواری بین بهشت و دوزخ است و اصحاب اعراف بر آن قرار دارند تا اینکه خدا به آنها عافیت داده، وارد بهشتشان می کند و… آنها «مساکین بهشت» نامیده می شوند. وی چند طریق برای این روایت ذکر می کند وآن را اصح روایات می داند.[۴۸۶]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
المنار طبق نظر جمهور- به دلیل کثرت روایات وارد شده در این معنا- اصحاب اعراف را کسانی دانسته اند که سیئات و حسنات آنها برابر است. وی سلام به بهشتیان و شناخت چهره ی دوزخیان و بهشتیان را متناسب با مقام آنها ندانسته و در رفع این اشکال کوشیده است. وی درباره ی روایتی که آلوسی از ابن عباس از ضحاک نقل کرده -که اصحاب اعراف؛ عباس، حمزه، علی(ع)، جعفر هستند که بر صراط می ایستند و دوستان خود را به سفیدی چهره و دشمنانشان را به سیاهی چهره می شناسند- می گوید: چنین روایتی در کتب تفسیری ندیدم و آلوسی ان را از کتب شیعه نقل کرده …از نظر سیاق و نظم کلام جدا بعید است.[۴۸۷]
مجمع البیان و روض الجنان بعد از نقل برخی از اقوال مذکور روایتی آورده اند که امام صادق(ع) فرمود: اعراف، تپهاى است میان بهشت و دوزخ. هنگامى که خوبان به بهشت رفتهاند، پیامبران و جانشینان آنها با گروه گنهکار، در آنجا مىایستند، درست مثل اینکه فرمانده لشکر با سپاهیان ضعیف و شکست خورده خود، در یک جا بایستند. سپس خلیفه پیامبر رو به گنهکاران کرده، گوید: ملاحظه کنید، برادران نیکوکار شما به بهشت رفتهاند. آنها بر نیکان بهشتى سلام مىدهند، این است معناى «وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّه أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ». «و هم یطمعون» حال همان گناهکاران است که به امید شفاعت انبیا وامامان طمع دخول در بهشت را دارند. «أهؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ»[۴۸۸] قول شفیعان به دوزخیان است که گروه ناتوان را تحقیر و زندگی دنیایی خود را به رخ آنها می کشیدند و در ادامه ی همین آیه «ادْخُلُوا الْجَنَّه لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» سخن ایشان با ناتوانان است.
آنان مؤید روایت فوق را، روایت منقول از عمر بن شیبه و دیگران می دانند که می گوید: على(ع) قسمت کننده بهشت و دوزخ است و نیز روایتی که پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: گویى ترا در روز قیامت مىنگرم که عصایى بکف دارى. قومى را به بهشت و قومى را بدوزخ مىرانى.و روایت ابو القاسم حسکانى که- مرفوعاً- نقل کرده است: اصبغ بن نباته گفت: در حضور على(ع) نشسته بودم، (ابن الکواء) شرفیاب شد و از این آیه پرسید. حضرت فرمود: واى بر تو! ما در روز قیامت میان بهشت و دوزخ مىایستیم. ما یاران خود را به سیمایشان مىشناسیم و آنها را داخل بهشت مىکنیم و دشمنان خود را به سیمایشان مىشناسیم و داخل جهنم مىکنیم.[۴۸۹]
علامه طباطبایی(ره) اقوال مختلف درباره ی اصحاب اعراف را آورده، ثابت می کنند طبق سیاق آیات، آنها انسان هایی اهل منزلت و مقامند؛ نه مستضعفین و نه جن و ملائکه. به نظر ایشان «لم یدخلوها وهم یطمعون» حال اصحاب جنت را بیان می کند و در آیه ی « وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمین»[۴۹۰] مرجع ضمیر در «قالوا» و «ابصارهم» اصحاب جنت هستند. علامه(ره) می گویند به نظر اغلب مفسران اصحاب اعراف کسانى هستند که نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد و نه سیئاتشان بر حسناتشان.
و عمده چیزى که به آن استناد کردهاند روایاتى است که در این معنا آمده است.[۴۹۱] ایشان در نقد این روایات می گویند: میزان یا به رجحان حسنات سنگین مىشود و یا به رجحان سیئات خفیف؛ اما اینکه حسنات و سیئات در میزان با هم برابر باشد فرض ندارد زیرا معنا ندارد میزان هم سنگین شود و هم سبک و اگر هم فرض کنیم کسانى باشند که حسنات و سیئاتشان با هم برابر باشد چنین کسانى مانند کفار و مستضعفینى هستند که حجت بر آنها تمام نشده و در اثر ضعف مشاعر مکلف به تکلیف نگردیدهاند؛ ولی این افراد اصحاب اعراف نمی توانند باشند؛ چون برای اصحاب اعراف خصوصیاتی ذکر شده است که با خصوصیات مستضعفان سازگاری ندارد.[۴۹۲]
ایشان در پایان می افزاید: بعید نیست که روایات این باب دستخوش اشتباهات ناقلین روایت و کج فهمى آنان شده باشد. مثلاً ممکن است رسول خدا(ص) یا بعضى از امامان فرموده باشند که جماعتى از مستضعفین هستند که خداوند آنان را یا به شفاعت شفعاء و یا به مشیت خود داخل بهشت مىسازد، آن گاه راوى فرمایش آن جناب را در اثر نقل به معنى به این صورت که مىبینى درآورده باشد، مخصوصاً این اختلال در نقل به معنى و مضمون، در روایات وارده از ابن عباس و ابن مسعود و حذیفه و امثال آنان که مىگوید: رجال اعراف کسانىاند که حسنات و سیئاتشان برابر باشد، به خوبى به چشم مىخورد، چون این دسته از روایات اختلاف فاحشى در متن آنها است و همچنین روایت قمى از امام صادق(ع) که اگر به دقت مطالعه شود صدق ادعاى ما معلوم مىگردد.[۴۹۳]
تفسیر نمونه ذیل این آیات و روایات می گوید:گرچه ظاهر آیات و روایات در ابتدا متضاد به نظر مىرسد و شاید همین امر سبب شده است که مفسران در این باره اظهار نظرهاى متفاوت کنند، اما با دقت روشن مىشود که نه تنها تضادى وجود ندارد، بلکه همه یک واقعیت را تعقیب مىکنند. از مجموع آیات و روایات چنین استفاده مىشود که اعراف گذرگاه صعب العبورى بر سر راه بهشت است. طبیعى است که: افراد نیرومند و قوى یعنى صالحان و پاکان با سرعت از این گذرگاه عبور مىکنند اما افرادى که خوبى و بدى را به هم آمیختند در این مسیر وامىمانند و سرپرستان جمعیت و پیشوایان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى که در این گونه موارد در آخر لشکر راه مىروند تا همه سپاهیان بگذرند، در آنجا توقف مىکنند تا به کمک ضعفاى مومنان بشتابند و آنها که شایستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهایى یابند.
بنا بر این در اعراف، دو گروه وجود دارند: ضعیفان و آلودگانى که در رحمتند و پیشوایان بزرگى که در همه حال یار و یاور ضعیفانند، بنا بر این قسمت اول آیات و روایات اشاره به گروه نخستین یعنى ضعفا و قسمت دوم اشاره به گروه دوم یعنى بزرگان و انبیاء و امامان و صلحا دارد.سپس به روایت علی بن ابراهیم از امام صادق(ع) که ذکر شد، استناد می کند.[۴۹۴]
می بینیم تفسیر نمونه – تنها تفسیری که با توجه بیشتر در این روایات مختلف در توضیح و جمع بین آنها کوشیده – دقت المیزان را نداشته است؛ زیرا هرچند مفهوم کلی دسته ای از روایاتی که اصحاب اعراف را معرفی می کنند این باشد که “آنها افرادى هستند که خوبى و بدى را به هم آمیخته اند.” اما لفظ عبارت در برخی روایات که این مفهوم را دارد، این چنین است:” آنها حسنات و سیئات برابر دارند” بر این جمله از روایات، طبق آیات قرآن، نقد علامه وارد است. تمام تفاسیر روایاتی را نقل کرده اند که اصحاب اعراف را کسانی معرفی کرده اند که حسنات و سیئات برابر دارند اما هیچ کدام به نکته ای که علامه درباره ی آن -طبق آیات دیگر قرآن- گفته اند، اشاره نکرده اند.
بند ششم: آیات اعلان برائت
در ذیل آیات مربوط به اعلان برائت از مشرکان[۴۹۵] روایاتی نقل شده که بر اساس آنها تقریبا تمام مفسران اتفاق نظر دارند که هنگامى که این سوره- یا آیات نخستین آن- نازل شد پیامبر اسلام(ص) براى ابلاغ، آن را به ابو بکر داد تا در موقع حج در مکه براى عموم مردم بخواند سپس آن را گرفت و به امام على(ع) داد و امام على(ع) مأمور ابلاغ آن گردید و در مراسم حج به همه ی مردم ابلاغ کرد گرچه جزئیات آن را متفاوت نقل کردهاند.[۴۹۶] در این روایات از جهات مختلف تفاوت های بسیاری وجود دارد اما در اینجا اختلافات آخرین جمله ی آن ها که راجع به امام علی (ع) است مد نظر ماست. روایات با الفاظ متفاوتی این موضوع را بیان می کند؛
لا یذهب بها الا رجل منى و انا منه
لا یبلغها الا انا او رجل من اهل بیتى فبعث بها مع على
الا انى امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بیتى
لا یؤدى عنى الا انا او رجل منى
و لکن جبرئیل جاءنی فقال لن یؤدى الا انت او رجل منک
لا ینبغى لاحد ان یبلغ هذه الا رجل من اهلى، فدعا علیا فاعطاه ایاه لا یبلغ عنى غیرى او رجل منى یعنى علیا.[۴۹۷]
اختلاف روایات موجب اختلاف در آراء مفسران نیز شده است به عنوان نــمونه یکی از این روایات را آورده ایم: ابن کثیر ازعبد اللّه بن أحمد بن حنبل از محمد بن سلیمان از محمد بن جابر از سماک از حنش از علی (ع ) نقل کرده است:
«لما نزلت عشر آیات من براءه على النبی صلى اللّه علیه و سلم دعا النبی صلى اللّه علیه و سلم أبا بکر فبعثه بها لیقرأها على أهل مکه ثم دعانی فقال: «أدرک أبا بکر فحیثما لحقته فخذ الکتاب منه فاذهب إلى أهل مکه فاقرأه علیهم» فلحقته بالجحفه فأخذت الکتاب منه و رجع أبوبکر إلى النبی صلى اللّه علیه و سلم فقال: یا رسول اللّه، نزل فیّ شیء؟ فقال «لا ولکن جبریل جاءنی فقال:لن یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک»
«وقتی آیات برائت نازل شد، پیامبر اکرم(ص) ابوبکر را فرستاد تا آنها را بر اهل مکه قرائت کند پس مرا خواند و فرمود:هرجا ابوبکر را دیدی به او ملحق شو، کتاب را از او بگیر، به سوی مکه برو و آن را برای مردم بخوان. در جحفه به او ملحق شدم و کتاب را از او گرفتم. ابوبکر برگشت و به پیامبر(ص) گفت: یا رسول الله درباره ی من چیزی نازل شده است؟ فرمود: نه ولی جبرئیل نزد من آمد وگفت:« لن یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک»
ابن کثیر راوی اسناد روایت را ضعیف می داند …[۴۹۸]
فخر رازی معتقد است قول پیامبر(ص) که فرمود: «لا یبلغ عنی الا رجل منی» دلالت بر فضیلت علی بر ابوبکر ندارد. سنت عرب است که وقتی بزرگی از آنها عهد و عقدی می بست کسی آن را نمی گشود مگر خودش یا اقربینش مانند برادر یا عمویش.[۴۹۹]
علامه(ره) پس از نقل روایاتی در این باره که الفاظ مختلف و مضمون متحدی دارند می فرماید:
«از آنچه نقل شد به خوبى به دست مىآید که آنچه که از این همه روایات در داستان فرستادن على(ع) به اعلام برائت و عزل ابى بکر از قول جبرئیل آمده این است که جبرئیل گفت: کسى از ناحیه تو پیامى را به مردم نمىرساند جز خودت و یا مردى از خودت. و همچنین جوابى که رسول خدا(ص) به ابى بکر داد در همه روایات این بود که فرمود: هیچ کس پیامى از من نمىرساند مگر خودم و یا مردى از خودم. پس معلوم شد که آن وحى و این کلام رسول خدا(ص) مطلق است و مختص به اعلام برائت نیست، بلکه شامل تمام احکام الهى مىشود و هیچ دلیلى نه در متون روایات و نه در غیر آن یافت نمىشود که به آن دلیل بگوئیم کلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده، و همچنین مساله منع از طواف با حالت عریان و منع از حج مشرکین در سنوات بعد و تعیین مدت عهدهاى مدتدار و بى مدت، همه اینها احکام الهیهاى بوده که قرآن آنها را بیان کرده است. پس دیگر چه معنایى دارد که امر آنها را به ابى بکر ارجاع دهد و زمانى که صداى على(ع) گرفته مىشد تا جایى که کسى صداى ایشان را نمىفهمید، ابو هریره آنها را به تنهایى جار بزند اگر این معنا جایز بوده چرا براى ابو بکر جایز نباشد؟ (و چرا رسول خدا(ص) ابوبکر را عزل کرد؟)
اینکه بعضى از مفسرین مانند ابن کثیر و امثالش گفتهاند “آیه مخصوص به حکم برائت است” مقصودشان در حقیقت توجیه همین روایات بوده و لذا گفتهاند: على(ع) تنها مأمور بوده به اینکه حکم برائت را به اهل جمع برساند نه سایر احکام را، چون آنها را ابو هریره و ابو بکر رساندند و انتخاب على(ع) تنها براى رساندن برائت، آنهم نه از نظر این است که در شخص على خصوصیتى بوده بلکه از این نظر بوده که با رسم عرب آن وقت وفق مىداده لذا مىبینیم ابو بکر هم چنان امیر الحاج هست و عدهاى از قبیل ابى هریره از طرفش مأمورند که در میان مردم سایر احکام را جار بزنند و على(ع) یکى از این عده و از مأمورین ابى بکر بوده…
اى کاش مىفهمیدیم از کجا چنین مسلم گرفتهاند که جمله “از تو پیامى نمىبرد مگر خودت یا مردى از خاندانت” منحصراً مربوط به برائت و نقض عهد است و بیش از این را نمىرساند؟ و حال آنکه هیچ دلیلى از عقل و نقل بر این انحصار دیده نمىشود، بلکه جمله مذکور به خودى خود و به تمام معنا ظهور دارد در اینکه هر چه را که رساندنش وظیفه رسول اللَّه است جایز نیست کسى آن را برساند مگر خود آن حضرت و یا مردى از خاندانش چه اینکه نقض عهدى از جانب خدا باشد مانند برائت در مساله مورد بحث و یا حکم الهى دیگرى باشد که رساندنش وظیفه شخص رسول(ص) بوده باشد.
و اگر اهل بحث انصاف داشته باشند اعتراف مىکنند که میان جمله” لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک” و جمله” لا یؤدى الا انت او رجل منک” فرق هست. زیرا اگر به عبارت اولى تعبیر مىشد اشتراک در رسالت را مىرسانید و معنایش این مىشد که: “این رسالت را کسى جز تو و یا مردى از خاندان تو به مردم نمىرساند” بخلاف عبارت دومى که از این جهت ساکت است. هم چنان که میان جمله اولى و جمله” لا یؤدى منک الا رجل منک” نیز فرق است زیرا اگر به عبارت دومى تعبیر شده بود رسالتهاى غیر ابتدایى را که همه شایستگان از مؤمنین مىتوانستند عهدهدار آن شوند نیز شامل مىشد پس مقصود و معناى اینکه فرمود:” لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک” این است که: اى محمد امور رسالتى که واجب بر شخص خود تو است، مانند رسالت ابتدایى که کسى جز خودت نباید مباشر آن باشد مردى از خاندانت مىتواند مباشر آن شود.
و اى کاش مىفهمیدیم چه باعث شد که آقایان وحى بودن کلام خداى تعالى را که جبرئیل براى رسول خدا (ص) آورد و گفت:” لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک” مسکوت گذاشته و آن را از باب یکى از سنن جارى عرب دانسته و گفتهاند: در عرب رسم بوده که هیچ عهدى نقض نشود مگر بوسیله شخص معاهد و یا مردى از خانوادهاش. و اگر این رسم در عرب بوده چرا در هیچ یک از تواریخ ایام عرب و جنگهاى آنان اثرى از آن دیده نمىشود…اگر حادثه مورد بحث یک سنت غیر نکوهیدهاى بوده لا بد باید بگوئیم رسول خدا (ص) از آن غفلت داشته… حال آنکه آن حضرت مثل اعلاى در مکارم اخلاق و رعایت حزم واحتیاط و حسن تدبیر بود و بفرضى که آن حضرت فراموش کرد یارانش چرا یادآوریش نکردند؟ با اینکه مطلب یک امرى نبوده که بحسب عادت فراموش شود.[۵۰۰]
صاحب المنار می گوید: «جمله “او رجل منى- و یا مردى از خاندان من” که در روایت سدى آمده، در روایات دیگرى که طبرى و دیگران نقل کردهاند تفسیر شده، چون در آن روایات آمده:” او رجل من اهل بیتى- و یا مردى از اهل بیتم”، که این نص صریح، تاویلى را که شیعیان از کلمه” منى” کرده و گفتهاند معنایش این است که” نفس على مثل نفس رسول اللَّه(ص) است، و على مثل او بوده و از سایر صحابه افضل است” باطل مىسازد.[۵۰۱]»
علامه(ره) در نقد آن می فرماید:
روایاتى که وى مىگوید طبرى و دیگران آوردهاند همان روایاتى است که گفته بود احمد به سند حسن از انس روایت کرده که رسول خدا(ص) آیات برائت را به ابى بکر داد و وقتى ابى بکر به ذى الحلیفه رسید پیامبر فرمود:” این رسالت را ابلاغ نمىکند مگر من و یا مردى از اهل بیتم” و آن گاه آیات برائت را به على واگذار کرد و او را روانه ساخت و بر کسى پوشیده نیست که این روایت همان است که ما قبلا از انس نقل کردیم و در آن داشت:” او رجل من اهلى” و این مقدار تفاوت در” اهل من” و” اهل بیتم” ناشى از این است که راویان حدیث روایت را نقل به معنا کردهاند.
اولین اشکال این است که جمله “او رجل منى” آن طور که وى ادعا کرده که تنها در روایات سدى آمده و آن را هم ضعیف دانسته، نیست زیرا اصل و ریشه آن عبارت، وحى است که معظم روایات صحیح و زیاد آن را اثبات نموده است، و روایتى که دارد:” من اهل بیتى” و مشار الیه، آن را روایات زیاد وانمود کرده فقط یک روایت است، آن هم روایت انس است که تازه در نقل دیگرى به جاى” من اهل بیتى” در همان روایت نیز” من اهلى” آمده است.